🚩●★
#مارکس، از نخستین تلاشش در نقد اقتصاد سیاسی، مفهوم از خودبیگانگی را از دوران هگلی به عاریت گرفت و با ابداع اصطلاح، بت
وارگی کالا که آنجا کارگر با عینیت بخشیدن به محصول آفریدهی خویش توسط نیروی کارش به چیزی هستی میبخشد که از آنِ خود نیست، در واقع بهعنوان موجودی بیگانه در برابرش قرار میگیرد، و اینچنین پروژه انتقادی علیه سرمایهداری را آغاز کرد.
اما این
#لوکاچ بود که این مفاهیم را به مرحلهای بالاتر برد و آن را به کل جامعهی سرمایهداری بسط داد. لوکاچ بر این باور بودکه نظام سرمایهداری سبب گردیده، کل روابط انسانی از معنا تهی شود و تمام ساختههای بشری (مانند بورکراسی، دموکراسی، بازار و ...) چنان بهنظر آیند که گویی حیاتی مستقل از انسانها دارند. وی باور داشت این ساختههای بشری، در نظام سرمایهداری بهگونهای بهنظر میآیند که انسان هیچ کنترلی بر روی آن ندارد و در واقع این نظامها هستند که حیات بشری را کنترل میکنند. لوکاچ نام این وضعیت را
#شئیوارگی (reification) نهاد. در واقع
شئی
وارگی وضعیت حاد از خودبیگانگی است که مارکس پیشتر به آن اشاره کرده بود.
★ با گسترش دانش مبارزهی طبقاتی و تجارب تاریخی نزدیک به یک سده از زمان لوکاچ، و با خودگستری سرمایه در سپهر جهانی تولید، بسیاری از اشکال عینیتبخشی نهادهای اجتماعی سرمایه نیز در ازخودبیگانهسازی پرولتاریا آشکارتر گشته است. “تحزب” بهمثابه سازماندهی، بهجای خودسازمانیابی کارگران، آن رازوارگی ناگشوده بود که پرولتاریا را از “خودرهایی” بهگفتهی مارکس، در بند از خودبیگانگی قدرت بیرونی به تصلب کشیده و او را به تابعیت واقعی عنصر حزب/لیدری که فاقد نفی و رفع ذاتیت طبقاتی است در میآورد. در دوران کنونی، عناصر از خودبیگانهسازی چنان گسترهی وسیعی نسبت به مفهومی که توسط هگل/مارکس برساخته شد، افزوده که، انسان کارگر را در زنجیری پرومتهوار به انقیاد ناگشودنی سرمایه در آورده است.
کارگر دیگر تنها ابژهی عینیتبخش نیروی کارش به کالا نیست، بلکه با تولید هر چه بیشتر، قدرت ضد خویش یعنی قدرت دولت، پول، حزب، ایدئولوژی، لیدری، اتحادیه/سندیکای کنترلی، و ... جلوههای دیگری از خودبیگانگی را بر دوش میکشد.
★ شیوهی تولیدی فوردیسم که از جمله توده
وارگی را به انضمام داشت، در گذار به پسافوردیسم، دیگر تراکم و تمرکز تودهی پرولتاریا در نهادهایی همچون “حزب واحد فراگیر” را به تاریخ پراتیک بدون سوژه سپرد و به همان اندازه موضوعیت تاریخی خود را از دست میدهد که، کاربرد اوزان عهد قدیم در آزمایشگاههای مدرن. اما، این به معنی وانهادن عناصر اوتوریتر و هژمون طبقهی متوسط، از امکان انتخاب خاص طبقهی کارگر در تجسدسازی از آن برای مقاصد خود نیست. بت
وارگی حزب/لیدر، سوژهگی حزب را بهجای سوژهی خودآگاه کارگر در خودجنبی مبارزهی طبقاتی از کشف سوژهبودن خویش برای خودرهایی متصلب کرده و از خودبیگانه میسازد.
اما هنوز هم بتوارهپرستان حزبی، پی نبردهاند که غلبهی مناسبات نولیبرال، فقط متوجه دگرگونی در روابط تولیدی و شیوهی تولیدی آن نبوده، بلکه تمامی مظاهر پیشین شیوههای تولیدی فوردیسم و توده
وارگی را در هم کوبیده است، آنان از خود نمیپرستد که چرا دیگر، طبقهی کارگر هیچ رویکردی به فراخوانهای او نشان نمیدهد، چرا اتحادیهها اعضای خود را از دست دادهاند، چرا مناسبات چانهزنی میان کار و سرمایه فروکش کرده است. چرا همزیستیاش با قدرت دولتی درونماندگار گشته است.
آنان هنوز هم به دنبال وصلهپینه کردن تناقضات درونی درهم شکستهی “احزاب” فروپاشیدهی متجسد هستند.
“
چپ”
هنوز هم در پی رؤیاهایش سرگشته است.
#از_خودبیگانگی#شی_وارگی#بتوارهپرستی#نقد_اقتصاد_سرمایه_داری
https://t.center/kkfsf