"شما خبر ندارید که در دوروبرتان انبوهی از مردم بدبخت هستند که زندگی کردن برایشان یعنی هر روز رنج بردن، یعنی بیدستمزد کافی و بیتضمین آینده و بیامکان امید، زیر کار خرد شدن! شما دست کم میدانید که زغال سنگ استخراج میشود و کارخانهها به راه میافتد، ولی آیا گاهی به فکر این میلیونهاانسان بودهاید که همهی عمرشان در تاریکی معادن میگذرد؟ و میلیونهاانسان دیگر که اعصابشان در هیاهوی ماشینآلات کارخانهها فرسوده میشود؟ یا حتی آن مردم نیمه خوشبخت روستاها که کار روزانهشان خراشیدن زمین است و برحسب فصلهای سال، روزی ده یا دوازده یا چهارده ساعت جان میکنند تا حاصل رنجشان را به واسطههایی بفروشند که از قبل آنها در تنعم زندگی میکنند؟ این است رنجانسانها! آیا اغراق میکنم؟ ابدا!"