🚩📚#اشکال_تابعسازی و #دیالکتیک_سازمان، فراتر از #خودانگیختگی🖌ناصر برین#بخش_پنجم -۱در قرائت سوسیالدمکراتیک از مارکس، تا آنجا که به ماهیت فرایافتهای آنان از فلسفهی انسانباور و دیالکتیکی مارکس مربوط میشد،
هیچ فرایافت و روشی نبود که در جریان انتقال از ادراک وی به درون جنبش طبقهی کارگر به چیزی کاملا متفاوت، پوزیتیویستی و بهطور بنیادی متضاد تبدیل نشده باشد. قانون پیشرفت و تکامل که پوزیتیویستها از تکامل طبیعی [حتی با نگرش
#دیالکتیک_طبیعی انگلس] به قانون تکامل طبیعی اجتماعی مستقل از ارادهی انسان ـ بهطور تاریخی پرولتاریا ـ منتهی میشد، نقش سوژهی تاریخی را که انسان کارگر خود فاعل خودرهایی خویش میتواند باشد، محروم میگرداند.
بنابراین انتقاد انقلابی از بتوارهپرستی "حزب"، نه بهعنوان پذیرش غیرانتقادی اضطرارهای سیاسی و معذوریات مارکس با سوسیالدمکراسی دوران خود میباشد و نه به منزلهی "ایدئولوژیباوری" ایمانی از همان اضطرارها است. بلکه اصرار ورزیدن به روشی است که بدون آن و بهعنوان مفهوم "
وساطت" [میانجی ـ Vermittlung] که بهمثابه روششناختی در چیرگی بر بیواسطگی [Unmittelbarkeit]
صِرف دنیای تجربه اِعمال میگردد که این میانجی نه جزء تعلقات فاعل فردی میباشد نه میتواند به صورت ذهنی از بیرون تحمیل شود، و نه حتی با داوری اخلاقپرستی میتوان در برابر "
هست" آنها قرار گرفت، بلکه پذیرش تجلی ساختار عینی آن اشکال خودسازمانی است که تنها از درون فعلیت مبارزهی طبقاتی میتراود. به این ترتیب، تفاوت میان وساطت (میانجی) به عنوان روششناختی طبقهی کارگر که از درون و در فرایند روندهای درهم تنیدهی اشکال سازمانی آن طبقه پدیدار گشته و بالیده و به سازمان خودرهایی طبقه تبدیل میگردد با روش واسطگی (میانجی) مکانیکی که بر حرکت کارگران تحمیل میگردد،
دو روش کاملا متضاد و متمایزی است که هر کدام به نتایج جداگانهای از هم میانجامد.
ایدئولوژی بهعنوان "
آگاهی مرده" از جانب حزبی که طبقه را نمایندگی میکند [بازنمایی] و بر هوش انسانیِ زندهی کارگر بهطور رازورزانه اِعمال میگردد و توان ذهن بالقوهی وی را زیر آگاهی مرده و منقبض شده بهعنوان اطلاعات به انفعال میکشاند، با کارگرانی که بهطور بیواسطه و افقی با یکدیگر ارتباط میگیرند، در
پراتیکِ جمعیِ خوداندیش (
خودآگاهی زنده) و سوبژکتیویتهی خود میگردند و جنبش خودرهایی را از نقطهی اعتراض و نافرمانی برعلیه موجودیت سرمایه آغاز میکنند و آنجا است که در هیئت یک طبقه دست بهعمل زده [
پراکسیس] و بهمثابه نمایندهی خود ظهور میکنند،
دو ماهیت و موجودیت کاملا متفاوتی نسبت به هم مییابند.
نادیده گرفتن
روششناختی مارکس در
تمایز میان بیواسطگی و وساطت که بنیان نگرش وی از هستیشناسی را تشکیل میدهد و از این طریق پرولتاریا را بهعنوان سوژهی تاریخ و میانجی فتح آزادی کشف میکند بایستی در عدم درک یکسویگی انتزاعی امر واقع تلقی کرد. اما با عزیمت از روششناختی مارکس، هم به بازتعریف مفاهیم و اصطلاحات دیالکتیکی یکسویه و انتزاعی آن مفاهیم تحریف شده نایل خواهیم گشت و هم با فرایند رفع آنها که مبتنی بر عمل همزمان حفظ و ارتقاء میباشد، معنی حقیقی مفاهیم درون کلیت روششناختی آشکار خواهد گردید.
اما
شرط "
وساطت" در امر مشترک اجتماعی (سوسیالیستی)
فاقد معنی است و به همین جهت نیز
دولت بهمثابه عامل گسست یکپارچگی واحد و ابزار آن بهمثابه پارلمان، حزب و قوهی قضائیه در برابر کنش مستقیم شورایی و برابر تولیدکنندگان بیواسطه که به عمل حفاظت از چندپارگی منافع طبقاتی که قدرت اقتصادی را به تملک خویش درآوردهاند در میآید. از همینرو است که پیشاپیش
رابطهی میان حزب و “
طبقه”
ی ـ کارگرـ را سوسیالدمکراسی
واسطگی میکند و از همینطریق هم است که سوسیالدمکراسی پیوندی نیرومند با جنبش کارگری مییابد که درون آن کمیت طبقهی کارگر حضوری جدی دارد. آنچه را که سوسیالدمکراسی چپ [احزاب موسوم به کمونیست] نیز اساسا به وضوح روشن نمیسازد، تفاوت میان فروشندگان نیروی کار بهمثابه کار دستمزدی با دیگر نیروهای کار که نقش کنترل، نظارت و مدیریت بر کار را انجام میدهند، یعنی
"طبقهی متوسط" است.
لینک بخش چهارم:
https://t.me/kkfsf/20260⇩ ⇩ ⇩ ⇩ ⇩