📚🚨#جنزدگان، #تسخیرشدگان💢کتاب شیاطین [جنزدگان، تسخیرشدگان] #فئودور_داستایوفسکی مضاف بر آنکه شاهکار عظیمی با تصویرسازیها و شخصیتپردازیهای بینظیریست [فقط یک صحنه از کتاب قتل یکی از کاراکترهای داستان (شاتوف) چنان توصیف شده است که تمام شاهکارهای سینمای نوآور در برابر آن رنگ میبازد] یک کتاب قابل تامل برای امروز جامعه
ی ایران است.
★داستایوفسکی در این اثر روانکاوانه و عمیق، روان رنجور و سرخورده جامعهای خودبین، منفعتطلب، ستیزهجو و کینهای اما رخوتزدهای را به تصویر میکشد که گویی از همه چیز جامعه
ی خویش منزجر و بیزار است و در فراروی از این وضعیت جز مرگ و ویرانی و نابودی نمیشناسد.
★در این رُمان، هر چیزی به کاریکاتوری زشت و مهوع دگر شده. روشنفکران روسی بیشباهت به دلقکهایی نیستند، انقلابیون و دگرخواهان تماماً عقدهای و بیمارگونه و جانی و رذلند. طبقه
ی بورژوا و اشراف غرق در لذت و هوسبازی، خودنمایی میکنند و همگی در این صفت مشترکند؛ و آن تنفر از روسیه و فرهنگ و زبان روسی است.
★
داستایوفسکی در هیئت یک ناسیونالیست روسی، فرهنگ مبتذل جاری و در عین حال نیهلیستی را با قلمی زهرآگین نقد میکند و هیچ طبقه و قشری در امان نیست.
★با شیاطین داستایوفسکی به چهره
ی منفور بین روشنفکران و انقلابیون و آنارشیستهای روسیه
ی نیمه دوم سدهای نوزده تبدیل میشود، داستان چنان آزاردهنده است که وی به محافظهکاری و حمایت از تزار متهم میشود.
لیکن گذر زمان نشان میدهد که داستایوفسکی در سیمای جامعه آینده را آبستن گذشته میدانست و آگاه بود که از رَحم هیچ زن افسرده و بیماری، کودکی شاد و سالم متولد نخواهد شد. پرواز اندیشه
ی وی برای بسیاری قابل درک نبود.
اینک به جامعه خویش بنگریم. به #دگرخواهانش، به طبقهی #متمول و #سرمایهدارش، به #اصلاحطلبانش، به #عدالتخواهانش و #براندازانش بنگریم..کاراکترهای شیاطین داستایوفسکی در جایجای این جامعه رسوخ کرده و نشان و مُهری … چنانچه صدای داستایوفسکی را در فضای آلوده
ی شهر، از
#بیت_رهبری تا کاخ #ریاستجمهوری، از #حوزهی_علمیه تا #مجلس_خبرگان و … #خانهی احزاب چپ و راست میتوان شنید:
🔹«یک آدم بیسر و پای بیسواد مفلوک را بگذارید پشت یک میز، یا یک باجه که بلیت راهآهن یا چیز بیمقداری مثل آن بفروشد. همین آدم مفلوک فورا خود را محق میداند که خدایی کند و به شمایی که میروید بلیت بخرید از تارک تخت جبروت خود به چشم تحقیر نگاه کند، تا قدرت خود را به رخ شما بکشد و نگاه سرشار از نخوتش داد میزند که: [حالا صبر کن تا نشانت دهم!]... و از همین مست میشود. آزار «مستی میز» همین است.»
🔹«تو هیچ میفهمی که اگر شما گیوتین را به جلو صحنه آوردهاید و آن را با این شادمانی و افتخار برافراشته و به آسمان رساندهاید، فقط برای این است که بریدن سر از همه کار آسانتر است و پروردن اندیشه در سر از همه کار دشوارتر»
🔹«من خوب میفهمم که چرا ثروتمندان روس مثل سیل به خارج کوچ میکنند و این سیل سالبهسال شدیدتر میشود. غریزه است دیگر، وقتی کشتیای غرقشدنی باشد، موشها پیش از همه آن را حس میکنند و از آن میگریزند. این میهن مقدس ما سرزمینی چوبین است. کشوری فقیر و... خطرناک. کشوری که گدایان خودپسند در بالاترین طبقات آن جا خوش کردهاند و اکثریت عظیم مردم آن در کلبههایی به سر میبرند که بر تارک چوب پایههای لرزان بنا بند شده است.»
🔹«کیریلف و من فوراً کلاهمان را قاضی کرده بودیم که ما روسها پیش آمریکاییها در حکم کودکانی بیشعوریم و آدم باید در آمریکا به دنیا آمده و دست کم سالهای دراز با آمریکاییان زندگی کرده باشد تا با آنها برابری کند. بله، این بزرگترهای ما وقتی برای چیزی که یک کَپِک بیشتر نمیارزید یک دلار از ما میخواستند میپرداختیم، آنها هم نه فقط با رضای خاطر، بلکه با احساس وجد. هرچه میدیدیم تحسین میکردیم، از احضار ارواح گرفته تا رسم لینچ و ششلولکشی و ولگردی! یکبار ضمن سفر یک نفر دست در جیب من کرد و شانه
ی سرم را برداشت و شروع کرد موهای خود را با آن مرتب کردن من و کیریلف فقط به هم نگاه کردیم و از کار او خوشمان آمد و از اینکه از شانه ما احساس نفرت نکرده بود، خوشحال بودیم»
@kkfsf :
به ما بهپیوندید