🚩📚 انقلاب علیه دولت
▫️ بافتار و اهمیت نوشتههای متأخرِ مارکس
🖌: دِرِک سایرترجمه
ی: سهراب نیکزاد
۱۴ ژوئن ۲۰۲۰
🚨همزمان با سررسیدن یکصدمین سالگرد مرگ مارکس در دهه
ی حاضر {دهه
ی ۱۹۸۰} ، سوسیالیستها دلمشغول ارزیابیِ مجدد میراث سیاسی او و ارتباط آن با زمانه
ی ما و مبارزات آن هستند. هدف این مقاله ادای سهمی به این بحث است. آنچه انگیزه
ی اصلیِ نگاشتنِ این مقاله شد، دو مقاله
ی تأثیرگذار هاروکی وادا و تئودور شانین بود که چندین سال قبل در رابطه با اهمیت پژوهشها و نوشتههای دهه
ی پایانی زندگی مارکس، مشخصاً درباره
ی روسیه، در صفحات نشریه
ی هیستوری ورکشاپ منتشر شده بود. وادا و شانین چنین استدلال میکنند که شاهد چرخشهای مهمی در «مارکس متأخر» هستیم. مارکسیسمی که بعدها سربرآورد عمدتاً یا این چرخشها را نادیده گرفت یا آنها را منکوب کرد و این در حالیست که این چرخشها با مبارزات سوسیالیستی در سده
ی بیستم عمیقاً پیوند دارند. مقاله
ی حاضر بسطدهنده
ی خط کلی استدلال طرحشده در آن دو مقاله است. ما نشان میدهیم نمونههای مشابهی از چرخشهایی که وادا و شانین در رابطه با مورد روسیه در مارکس مشخص میکنند، در سایر متونِ دهههای ۱۸۷۰ و ۱۸۸۰ او، بهویژه در پیشنویسها و متنهای مربوط به جنگ داخلی در فرانسه، وجود دارد که به همان اندازه بااهمیت هستند. خلاصه اینکه درواقع نکتها
ی منحصربهفرد، بدیع و شاخص در «مارکس متأخر» وجود دارد که ما را به بازاندیشی درباره
ی کلیت میراث سیاسی او وا میدارد.
🚨از نگاه مارکس آنچه لازم است، فقط رهايي سياسي نيست بلكه رهايي از سياست است، سیاستی كه بهعنوان تخصصیشدن دغدغههای عام اجتماعی و بدلشدن آنها به مجموعهای از فعالیتها، موقعیتها و نهادها ــ فارغ از اینکه چقدر دموکراتیک باشند ــ درك ميشود. دولتها مناسباتی را تنظیم و مفروض میدارند که در بطن آنها افراد نمیتوانند شرایط زیست واقعیِ خود در «
جامعه
ی مدنی» را بهطور جمعی کنترل کنند. دولت «اجتماعی موهوم» است که جایی وجود دارد که اجتماع واقعی وجود ندارد. بنابراین، درهمشکستن آن چیزی بیش از قطع کردن سازوبرگهای عیانِ حکمرانی طبقاتی را میطلبد. موضوع فقط محتوای طبقاتی قدرت دولتی نیست بلکه بیگانگیِ ذاتیِ موجود در همین شکل دولت است.
🚨اقداماتی که لنین، در راستای دموکراسی سیاسیِ تماموکمال، بر آنها متمرکز میشود، بیشک بخش مهمی از این رویکرد است، اما نه بهتنهایی و فینفسه (بهعلاوه باید بیفزاییم، و نه در صورتی که صرفاً با سلبمالکیت از سرمایهداران تکمیل بشود و پیگیری برنامه
ی ساختن سوسیالیسم سپس به استفاده از شکلهای دولتسالارانه
ی اقتصادی و دیگر انواع نظارتها ختم میشود، چنانکه در مورد بلشویکها شاهدیم). آنچه لنین نادیده میگیرد و مارکس ــ بیشازهمه در پیشنویسهای جنگ داخلی ــ بهتفصیل به آن میپردازد، بافتار وسیعتر زیروزبرساختن اوضاعواحوال و عاملان است که خودْ چنین اقداماتی را به عناصر معنادارِ دگرگونی سوسیالیستی بدل میکند. ماركس ميدانست كه كمون مدافع كاهش يكبار براي هميشهي دامنه، قدرت و هزینه
ی هر نوع اقتدار
جامعهگانی مركزي است. در اینجا انحلال ارتش دائمی از اهمیتی دوچندان برخوردار است. علاوهبر اینکه چنین کنشی ضدانقلاب را خلعسلاح میکند، آنچه برای مارکس به همین اندازه اهمیت دارد این است که این کار «با کنارگذاشتن یکباره
ی این منبع مالیاتها و بدهیهای دولت، نخستین شرط اقتصادی برای همه
ی بهسازیهای اجتماعی» بهشمار میآمد.»... این رویکرد تفاوت فاحشی با مدل «سانترالیسم دموکراتیک» دارد، مدلی که لنین تا حدی سفسطهگرایانه از متن نهاییِ جنگ داخلی اقتباس میکند. از پیشنویسهای جنگ داخلی کاملاً پیداست که تمجید مارکس معطوف بود به شکلی از
جامعه که تا حد زیادی تمرکززدوده است و با خودفرمانی کمونهای محلی در همه
ی کارکردها جز معدودی که بهواقع «خواستهای عام و همگانیِ کشور ایجاب میکند» همراه است.
🚨ما ويژگي بااهمیتتر تبيين ماركس را تا پايان به حال خود رها كردهايم. وسیلهای كه از طريق آن اين انقلاب امكانپذير شد، حملهاي مداوم به تقسيم كاري بود كه وزارتخانهها و حكومت را بدل میکند به «اموری پررمزوراز، به كاركردهای استعلاييای که تنها میتوان آنها را به كاست آموزشديدهاب سپرد. نخست آنكه، اين موضوع بسيار مهم است كه ماركس اين تقسيم كارِ رازورز را بيهيچ ابهامي يك «خيال باطل» ناميد و دوم تأكيد كرد كه این خیال باطل را نه در
جامعه
ی کمونیستیِ آتی، بلکه همین اکنون میتوان و باید بهشکلی مادی به چالش کشید...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-1vM#درک_سایر #سهراب_نیکزاد#ماتریالیسم_تاریخی #انقلاب #دولت #سوسیالیسم #سرمایهداری #جامعهی_بدیل 🖋@naghdhttps://t.center/kkfsf