📚#اشکال_تابعسازی و #دیالکتیک_سازمان، فراتر از #خودانگیختگی
🖌#ناصر_برین
#بخش_هیجدهم_قسمت ۱طبقهی کارگر خود را در روند مبارزه کشف میکند، اما این اکتشاف اگر که از هستی محدودِ خویش نتواند به هستیِ کیفیِ تغییرگرا و انقلابی فراروی کند، میتواند وی را در
آگاهیِ "در خود" تثبیت نماید. از آنجا که کارگر تحت شرایط تاریخی به درون مناسبات سرمایهداری افکنده میشود، برای برچیدنِ شرایطِ اعمال شده ومهار پیآمدهای این شرایط دست به مبارزه میزند. این ذاتِ طبقاتی کارگر است که برای گذران معیشت خود مبارزه کند. مبارزهی طبقه کارگر از آنجا که بهعنوان یک طبقه و بهطور تاریخی در سرمایهداری تاریخی توسطِ آن آفریده میشود، در یک جنبش اجتماعی ـ طبقاتی نیز راستای تاریخی بر خود میگیرد.
بنابراین جنبش کارگری درونذاتی این طبقه میباشد.
جنبش کارگری در برابر سرمایه با دو گونه برخوردِ ماهیتاً متفاوت مواجه است: ۱- تشکلهایی مبتنی بر همکاری طبقاتی، ۲- سازمانیابی متکی بر مبارزه علیه طبقه.
اقتصاد کلاسیک تقسیم کار را بهمثابه رقابت، استقلال و برابری کارگران در کارخانه دانسته و بهجای آنکه آن را به پایهی انشقاق جامعه به مناسبات طبقاتی برشمارد، در تثبیت چنین تقسیمِ تاریخیِ کار تمام ابزار حفظ این شرایط را بهکار میبندد. با تقسیم کار در شکل سرمایهدارانه در کارخانه، تنها مفهوم آزادی و رقابت بهطور مجازی برای کارگر مفروض دانسته میشود، و بعد از آن تنها اقتدار سرمایهدار و
رژیم استبدادی سرمایه است که ساختار سلسلهمراتبی روابط تولیدی را بر کارگر تحمیل مینماید.
سندیکالیسم (مبتنی بر همکاری طبقاتی) با بیگانهسازی حیاتِ دگرگونسازِ سازمانیابیِ انقلابی و بهعنوان عقلانیت بخشیدن به مناسبات حاکم و روابط تولید، روح نفیکنندگی را از مبارزه طبقاتی سلب نموده و آن را به یک شیوهی کاربردی و توهمزا تبدیل میکند. تضاد میان کار و سرمایه در نگرش سندیکالیسم، درونِ چارچوبِ مناسباتِ موجود تعامل مییابد. در این نگرش نابودی تمامِ مناسباتِ طبقاتی
بیریشه است.
گرایش تشکلهای مبتنی بر همکاری طبقاتی که سائقهی آن
سندیکالیسم (نهاد شغلی) ـ اتحادیهگرایی (سازمان صنعتی) میباشد، در عامترین شکلِ خود معطوف به اتحادیههای جهانی کارگری است که ضمن بوروکراتیزه شدنِ خود و بوروکراتیزه کردنِ طبقهی کارگر، هیچگاه شعار
لغو کار دستمزدی بر پرچم آنان حک نشده و دیرزمانی است که به بازوانِ اجراییِ بخشی از جناحهای دولتی تبدیل شدهاند. بر پایهی کارکردهای جهانیِ سوسیال دمکراسی که تاریخاً بهعنوان جناح سیاسیِ سازمانهای شغلی و صنفیِ طبقهی کارگر ظهور یافت،
سازمان جهانی کار (ILO) بهعنوان نهاد سازمان ملل و تنها معطوف بر تشکلهایی که در چارچوب دولتها معتبر میباشند و برای ایجاد رابطهی تفاهمآمیز میان کار و سرمایهی جهانی شکل گرفت. "انترناسیونالیسمِ رفرمیستیِ جهانی کارگری" با استیلاگری تحت عناوین: اتحادیه، کنفدراسیون، و فدراسیونهای کشوری، منطقهای، قارهای و جهانی و زیر حمایت چنین نهادی توانسته است رادیکالیسم قهرآمیز جنبشهای کارگری را به انفعال سوق دهد. تحت این واقعیت و پراتیک، همکاری طبقاتی بر زندگی کارگران و جامعه طبقاتی در سطح جهانی اعمال شده است. این همکاری طبقاتی، کارگرانِ تحت هژمونی سندیکالیسم را براساس رعایت مقاولهنامههای بینالمللی به فروش نیروی کار و چانهزنی برای چند درصد از نرخ فروش نیروی کار مشغول ساخته و سوسیال دمکراسی هم نیروی کار را در صحنههای سیاسی برای خودتنظیمیِ مناسبات میان کار و سرمایه در عرصهی سیاست تختهبند بازتولید سرمایه نموده و هرگونه تلاش مستقل سازمانیابی قهرآمیز کارگری را سرکوب کرده و اعتراضات کارگران را به انفعال و انحلال میکشاند.
سندیکالیسم تضاد میان سرمایه/دولت و طبقهی کارگر را تحت چنین ساختاری دایمی نموده و "دولت" را در ورای طبقات قرار داده و میانجی هدف مشترک تفاهم میان کار و سرمایه میگرداند که بهعنوان موضوع راستین نیازمندی برای همکاری و همیاری منافع عمومی، همکاری طبقاتی چارچوب فعالیت آنرا تشکیل میدهد. با این نگرش برتری منافع عمومی بر منافع خصوصی از طریق دولت بهمثابه سنتزی میان مصلحت طبقات و اقشار اجتماعی پدید میآید. شکست این توهمات ایدئولوژیک در میان طبقهی کارگر شکست توهمات اندیشهای است که منافع کلی دولت را ماهیتی مستقل و واقعی میپندارد و کوشش میکند واحدهای صنفی ـ طبقاتی و اجتماعی را از طریق دولت بهعنوان هدف عمومی شهروندیشده متجلی سازد که هیچیک از اقشار و طبقات و بهویژه طبقهی کارگر بهدنبال اهداف و منافع خصوصی و اخص خویش نباشند.
ادامه از #لینک :https://t.me/kkfsf/24369ادامه در پائین⇩ ⇩
♦️