🚨⚙️🔩ساختبندی طبقات اجتماعی
#ن_برین
#بخش_بیستم_و_یکم
اولنرایت در کتاب "رویکردهایی به تحلیل طبقاتی" در مورد واژهی «طبقه» شش پرسش را بهعنوان مهمترین شاخص تفکیک برای گروهبندی طبقات از دیدگاههای متنوع، چنین فورمولبندی مینماید:
الف: جایگاه توزیعی که در آنجا، "مردم به لحاظ عینی، در توزیع نابرابری مادی چه جایگاهی کسب میکنند"، (ص۲۵۹) یعنی که طبقه بهعنوان گرایشی از ابژکتیویته در ساختار توزیع نسبت به برخورداری از امکانات و نعمات مادی قرار میگیرد، (همچون دیدگاه اریک اولین رایت و دیگران).
ب: "گروههای به لحاظ ذهنی مهم: چه چیزی توضیح میدهد که مردم چگونه به شکل فردی و جمعی، خود و دیگران را به لحاظ ذهنی در ساختار نابرابری جای میدهند"، به این صورت که طبقه بهعنوان گرایشی از سوبژکتیویتهی افراد خود را در چه سلسلهمراتب اجتماعی جای میدهند. (نظیر دیدگاههای ورنر ١٩۶٠، پارسنز ١٩۴٩، و گروسکی).
پ: "شانسهای زندگی: چه چیزی نابرابری در شانسهای زندگی و معیارهای مادی زندگی را تبیین میکند"، بهاین ترتیب که؛ طبقه بهعنوان رابطه و مناسبات مبادله در فرایند تبدیل دارایی به امکانات قدرت و ارزشهای زیستی شکل میگیرد، (همانند؛ دیدگاههای نئووبریها نظیر گلدتورپ، بوردیو و دیگران).
ت: "منازعات آشتیناپذیر: کدام شکافهای اجتماعی بهنحوی نظاممند، منازعات آشکار را شکل میدهد"، بهاین صورت که طبقه بهعنوان قراریافتن در جایگاه آشتیناپذیری بهرهکشی و تسلط در سلسلهمراتب اقتصادی و برخورداری از نابرابری توزیعی در رانت خود را بیان میکند، (نظیر نئوریکاردوئیستها، سورنسن ٢٠٠۵).
ج: "تنوع تاریخی: چگونه باید تنوع سازمان نابرابری اجتماعی را در طول تاریخ توصیف و تبیین کنیم"، یعنی اینکه طبقه بهمثابه یک کنشگر تاریخی در سطح کلان اجتماعی تعریف گردد، که از این طریق میتوان محرکههای تاریخی را تبیین نمود و به بررسی مفهوم بهرهکشی و مازاد اقتصادی پرداخت (همانند ماکس وبر، موریس داب ١٩۴٧، ای پی تامسون ١٩۶٧، پُل سوئیزی ١٩٧۴).
چ: "رهایی (سنت مارکسی): چه نوع تغییراتی برای از میان برداشتن ستم و بهرهکشی در جوامع سرمایهداری لازماند"، اینکه طبقه بهعنوان سوبژکتیویتهی دگرساز تاریخی و ابژهی بنیانی تحققبخشی و تحققیابی در مناسبات تولید مادی با تأکید بر سنت مارکسی (همچون اندرسون ١٩٧۴، اریک هابسباوم، اریک اولنرایت و دیگران).
این پرسشها از دیدگاه رایت، مهمترین پرسشهایی است که از این طریق میتوان به تحلیل و تفکیک طبقاتی پرداخت. اما اینجا مهمترین نکته، بحث خود اریک اولنرایت و درک وی از تفکیک و تحلیل طبقات اجتماعی میباشد.
چنانچه در نمای شش پرسش مشاهده شد، رایت در تحلیل و تبیین طبقات، در جایگاههای مختلف و متنوعی قرار میگیرد، از همینرو، خود وی نیز اذعان دارد، که "میتوان برای مطالعهی تحرک طبقاتی، وبری بود؛ برای مطالعهی تعیینکنندههای طبقاتی سبکهای زندگی، بوردویی؛ و برای انتقاد از سرمایهداری، مارکسی" شد. (ص۲۷۳)
به باور اولنرایت، از آنجا که "هیچ توافقی بر سر مفاهیم اصلی تحلیل طبقاتی وجود ندارد... از اینرو، هر ادعایی دربارهی پایههای نظری تحلیل طبقاتی مارکسیستی، که از جانب من مطرح میشود، موضع خاص من را در این سنت منعکس میکند، نه شرح معتبری از «مارکسیسم» در کلیت آن، یا کار کارل مارکس بهطور خاص". (ص۲۲)
رایت در پاسخ به این که
"چه تعداد طبقه وجود دارد؟"، میگوید: "آن تعداد که به لحاظ تجربی، تشخیصشان برای اهداف تحلیلیِ تعیینشده سودمند باشد".(ص۴۱)
او از دو سطح "خُرد" و "کلان" در مفهومپردازی برای تحلیل طبقاتی نام میبرد. از مفهوم کلان برای تحلیل "ساختار طبقاتی" که در آن مجموعهی کلی دولت ـ ملت، مناسبات طبقاتی را در باب صورتبندی طبقاتی توضیح میدهد. تحلیل طبقاتی در سطح خُرد، میکوشد، چگونگی تأثیر طبقه بر افراد و جایگاههای طبقاتی که ــ جایگاهی است درون مناسبات طبقاتی ــ بر جنبههای گوناگون زندگی افراد را بررسی نموده و "آگاهی طبقاتی" را در تأثیرپذیری از دگرگونیهای فنآورانه و نقش سیاسی مدیریت را مورد توجه خود قرار بدهد.
نخستین موضوع نگرش رایت در تحلیل طبقاتی، درک وی از ساختار مبتنی بر درک "بوردویی" است، که پایهی اصلی شکلگیری اشکال متنوعی از مفاهیم در نظریه تحلیل طبقاتی رایت را توضیح میدهد.
تحلیل و اهمیت موضع رایت نیز ابتدا به جای طبقه بر ـ فرد ـ استوار است. در این نگرش این نه طبقه بلکه افراد هستند که درگیر منافع خود میباشند. با تمامی اشکال متنوعی که در مفهومبندی طبقاتی میان کار و سرمایه فرمولبندی میشود،
اما مفهوم "تضاد طبقاتی" حلقهی گمشدهی این صورتبندی مفاهیم است.ادامه دارد
ادامه از لینک #بخش_بیستم:
https://t.me/kkfsf/30821
به ما بهپیوندید:
https://t.center/kkfsf