🚩🚨#کارل_مارکس: “حزب ما”🖌 #علی_رهاآیا هرگز از خود پرسیدهایم که در نزد #مارکس عبارت “حزب ما” چه مفهومی دارد؟ مارکس در سراسر عمر خود، بهویژه هنگامیکه مخاطب او
#انگلس بود این عبارت را بهکار میبرد.
“حزب ما”، یک مفهوم است و ابدا به “تشکیلات” خاصی گره نخورده است. مارکس حتی در نیمهی اول دههی ۱۸۴۰، یعنی پیش از پیوستن به
«جمعیت عدالت» و استحالهی آن به «جمعیت کمونیستی» بر مبنای نگرش
«مانیفست کمونیست»، عبارت “حزب ما” را بهکار میبرد. همینطور در دههی ۱۸۵۰، یعنی پس از انحلال «جمعیت کمونیستی» در سال ۱۸۵۲، و نیز در دههی ۷۰، پس از انحلال
«سازمان بینالمللی کارگران.»مارکس در «مانیفست» به صراحت اعلام کرده بود که ما فرقهای در مقابل فرقههای دیگر نیستیم، بلکه به اهداف کل طبقهی کارگر پایبندیم. ازاینرو، حتی در درون یک تشکیلات معین، شدیدا با فرقهگرایی مبارزه میکرد. حتی در زمان تاسیس «بینالملل» نیز گرایشات نظری متعدد و بعضا متباینی به درون آن سازمان راه یافتند، اما بهشرطی که اصول نظری آن را بپذیرند. اما عبارت “حزب ما” به هیچیک از آن سازمانها قابل اطلاق نبود. این سازمانها هرکدام در یک دورهی معین تاریخی “حق حیات” داشتند و از یک شکل خاص و موجودیتی مشروط و گذرا برخوردار بودند. اما پس از آنکه عمر آنها سپری میشود، در شرایط متفاوت دیگری، آنهم بهخاطر تحرکی از پایین، بهواسطه کنشگری خودِ طبقهی کارگر، “همهجا از درون خاک جامعهی مدرن میروید.” (نامه به فریلیگرات، ۲۹ فوریه ۱۸۶۰)
مارکس پیشتر در مقالهای برای
«نیویورک دیلی تریبون» دربارهی «بحران در انگلستان» نوشته بود: «هنگامی که تبعات آن بحران توسط طبقهی کارگر احساس شود، جنبش سیاسی، که ۶ سال ساکت بوده است، ازنو آغاز خواهد شد. آنگاه
فقط ۲ حزب واقعی در آن کشور دربرابر یکدیگر صفآرایی خواهند کرد: بورژوازی و پرولتاریا.» بنابراین، در نزد مارکس، “حزب” در مفهوم تشکیلاتی و وسیع آن، با جنبش طبقهی کارگر ارتباطی تنگاتنگ دارد و متعلق به یک فرقه نیست. پس از شکست
کمون پاریس و افول
«بینالملل»، بسیاری به مارکس فشار میآوردند که یک بینالملل جدید تاسیس کند. پاسخ مارکس صریح بود: یکم، “کنشگری بینالمللی طبقهی کارگر بههیچ وجه به موجودیت «سازمان بینالمللی کارگران» بستگی ندارد”، و دوم، این سازمانی معین و مشروط برای دورهای خاص بود که “پس از سقوط کمون پاریس، در آن شکل نخستین، دیگر تحقق پذیر نیست.” (
«نقد برنامه گوتا»)
مارکس پس از شکست انقلابهای ۱۸۴۸ مشابه چنین نظری را در بارهی «جمعیت کمونیستی» نیز به روشنی ابراز میکند. ابتدا باید یادآور شد که پلیس سیاسی آلمان “حزب مارکس” را مسئول کلیهی توطئهگریهای جریانها و افراد انقلابی در تبعید میدانست. هنگامیکه پلیس تمام نسخههای بیانیهی افشاگرانهی مارکس در بارهی «دادگاهی کمونیستهای کلن» را در مرز توقیف کرد، ‘حزب مارکس” بر سر زبانها افتاد. مارکس در نامهای به
انگلس با طعنه مینویسد: “از میان تجربیات ناخوشایند دورهی اقامتم در اینجا [لندن]، بیشتریِن آنها مرتبا بهخاطر دوستان بهاصطلاح حزبی بوده است. من پیشنهاد میکنم که در اولین فرصت بهطور علنی اعلام کنم که من ابدا کاری به کار هیچ حزبی ندارم.” (۸ اکتبر ۱۸۵۳) پیشتر نیز در نامهای دیگر به
انگلس نوشته بود: این چندتا آدمی که دور و بر ما هستند (ویدامایر، لیبکنخت، ویلهلم وُلف، کلاوس، پایپر، درونکه و راینهارت) و از انگشتان دست تجاوز نمیکنند، “جمع آنها که حزب نمیشود.” (۱۰ مارس ۱۸۵۳)
در سال ۱۸۶۰،
فردیناند فریلیگرات، شاعری که از زمان تبعید به بروکسل با مارکس پیمان دوستی بسته بود و یکی از اعضای هیئت تحریریهی
«نوی راینیشه تسایتونگ» بود، در نامهای به مارکس مینویسد: “با اینکه من همواره نسبت به پرچم زحمتکشان و طبقهی کارگر وفادار بوده و خواهم بود، من و تو هردو میدانیم که رابطهی من با حزبی که بود و حزب کنونی، سرشت متفاوتی دارد. وقتی جمعیت به خاطر دادگاهی کمونیستهای کلن در پایان سال ۱۸۵۲ منحل شد، تمام پیوندهایی که من با حزب و حزب با من داشت را به کناری نهادم و فقط رابطهی شخصی با تو که دوست و رفیق وجدانم هستی را حفظ کردم.” (۲۸ فوریه) روز بعد مارکس در پاسخ به نامهی فریلیگرات مینویسد: «ابتدا باید متذکر شوم که وقتی “جمعیت” به درخواست من در نوامبر ۱۸۵۲ منحل شد، من دیگر هرگز به جمعیتی وابسته نبودهام، چه علنی و چه مخفی. پس بنابراین، حزب در این مفهومِ کاملا مشروط، ۸ سال پیش از هستی ساقط گردید. همانطور که بهخاطر داری، وقتی به من پیشنهاد تجدید سازماندهی جمعیت قدیمی شد...من پاسخ دادم که از سال ۱۸۵۲ به هیچ تشکیلاتی وابستگی نداشته و قویا معتقدم که پژوهشهای تئوریکم برای طبقهی کارگر کاربرد بیشتری دارد تا سروکله زدن با تشکیلاتی که دورانش در اروپا بهسرآمده است.
ادامه ⇩ ⇩
♦️