👆👆👆#ادامه از #پارهی_هفدهم: #قسمت_دومیا واکنشی که اندوه حسانی
از مرگ همطبقهایها را به خودآگاهی
از ماهیت سرمایه و در نتیجه به واکنشی طبقاتی
از آن حادثه که به ریشهی عِلّی تضاد میان نیروهای تولیدی و مناسبات آن برکشاند. بازنمایی تضاد منجر به بروز آگاهیِ طبقاتی
از حادثه، که گسیختگی شرایط اجتماعی را
از درکِ کاذب کارگران نسبت به شرایط واقعیِ امور نشان میدهد، نمیانجامد.
تولید سرمایهداری یک واقعیت است و مناسبات اجتماعی و روابط برآمده
از آن نیز چهرهی واقعی و عینی همان مناسبات میباشد. اما اگر
از این واقعیات صورتها و اشکالی بهواسطهی اعتلای یک ذهن آرمانی، ایدههایی برخیزد که حاصل وحدت شرایط تجربی و مقتضیات نباشد، هیچ ضرورتی غیر
از ماورائیت نسبت به حیات مادی برنخواهد خاست. رشد نیروهای مولده، روندی اجتنابناپذیر در تحققیابی انقلاب سوسیالیستی برای تأسیس امر مشترک اجتماعی نیست. سرمایهداری تاکنون بحرانهای مکرری را در مراحل گوناگون تاریخی بر خود تجربه کرده است. هر بحرانی میتواند در میان ناآرامیها و طغیانهای اجتماعی نیز به پایان رسد.
"اگر کارگر دریابد که فرآوردههای کار نتیجهی زحمت خود او هستند، و اگر جدایی
از شرایطِ انتفاع تولیدی کارش را محکوم کرده و بفهمد که وضعیتی غیرقابل تحمل بر وی تحمیل شده است، در آن صورت آگاهی عظیمی پیدا میکند... این جا است که ناقوس مرگ سرمایه به صدا درخواهد آمد". (مارکس ـ گروندریسه جلد١ ص ٤۵١)
"تفکر رایج" محصول دریافتهای حسی ـ تجربی وعملی روزانهی انسانها است که بهطور آشناپنداری
از روزمرهگیها و بیآنکه این تفکر کوششی در رسوخ به جهان واقعی باشد، بهطور بیواسطه و ناانتقادی، تصور و یا تصوراتی نظاممند را چنان که آن واقعیات هستند، بهصورت دستکاری شده برای تثبیت همان واقعیات و مناسبات بهوجود میآورد. این تصور
از مناسبات قدرت، منفعلکنندهی شرایط هستند. این نظام، فروشندگان نیروی کار را بهعنوان عاملان اقتصادی که معادل تبادل میان نیروی کار و مزد میباشند، در "تفکر رایج" و با انگیزهی سودنگرانه به آگاهی جامعه درمیآورد. این آگاهی، آگاهی وارونه
از جهان واقعی است. پوسته این آگاهی زمانی خواهد شکست که فروشندگان نیروی کار میان عمل روزانه و تفکر رایج و ماهیت این شرایط با تفکر انتقادی به قوانین این مناسبات بنگرند. تفکر رایج بازتاب محسوسات بیواسطه میباشد که به شاکلههای واقعیت دست نمیبرد و
از طرف دیگر بورژوازی و روشنفکران انتزاعینگر نیز در تثبیت و تحریف پدیدههای جاری اجتماعی بهنفع مناسبات و شرایط حاکم و منافع طبقاتی خود آنرا چنان که هست بتواره میکنند.
رفرمیسم هنوز "سرمایهستیزیِ عامیانه" با پذیرش دمکراسی سرمایهدارانه، با فشار نیروهای طبقه کارگر
از پایین مواجه نگشته است. مواجه شدن با دورهای
از نابسامانیهای اجتماعی بهمنزلهی نشانهی انقلاب نمیباشد. باورمند نمودن طبقهی کارگر به "فاجعهباوری" اقتصادی
از سوی هر گرایشی، که گمان میبرد گسترش فقر به شورش و در نهایت به انقلاب میانجامد، تنها تقدیرگرایی
از شورش است. استراتژی سیاست کارگری، وقوع انقلاب اجتماعی ـ طبقاتی برای برچیدن نظام سرمایهداری و لغو کار مزدی در تمامی وجوهاش و بازگرداندن اختیار انسان بهدست خویش است، چرا که ریشه، خودِ انسان میباشد. اما پروسهی گذار
از "جدایی میان محصول کار و خودِ کار، بین شرایط عینی و ذهنی نیروی کار عبارت
از آن پایهی واقعی مشخصی است که مبداء حرکت برای پروسهی تولید سرمایهداری بهشمار میآید". (مارکس ـ سرمایه جلد ١ ص ۵۶٨) اما کارگر برای تامین حیات زیستی خود و برای حفظ شرایطی که به سقوط بیشتر نگراید، "خود پیوسته ثروتِ عینی را بهصورت سرمایه یعنی مانند قدرتی که
از او بیگانه است، بر او حکومت میکند و وی را مورد بهرهکشی قرار میدهد، تولید میکند، و سرمایهدار نیز مستمراً نیروی کار را بهمثابه سرچشمه ذهنی ثروتی که
از وسایل ویژهی تجسم و تحقق خویش جدا گشته است و بهطور مجرد صرفاً در وجود جسمانی کارگر جای دارد، تولید میکند؛ یا بهعبارتی دیگر کارگر مزدور را ایجاد میکند. این تجدید تولیدِ دائمی یا جاودانسازی کارگر شرط ضروری تولید سرمایهداری است". (همانجا، ص ۵١٩)
#ادامه_خواهد_یافتبه ما بهپیوندید:
https://t.center/kkfsf