اراک - مرکزی

#فروغ_فرخ‌زاد
Канал
Новости и СМИ
Политика
Социальные сети
Образование
ПерсидскийИранИран
Логотип телеграм канала اراک - مرکزی
@khorosharakПродвигать
228
подписчиков
48,6 тыс.
фото
38,2 тыс.
видео
4,53 тыс.
ссылок
⏺ مجموعه ای ازاخبار فرهنگی -اجتماعی - سیاسی ایران و جهان ⏺ صدای مردم زحمتکش #اراک #مرکزی باهرعقیده و مرام و قومیت ⏺ بارساندن اخبار ما را یاری کنید🙏🙏 ارتباط با ادمین: @jafarm543 @saedR_2020
🔴 نگاهی به شعرها و افکار #فروغ_فرخزاد در نامه‌هایش

ستاره‌های دنباله‌دار ادب و شعر و هنر ایران را زیاد دیده‌ایم. اما با تک ستاره‌ها چه کنیم؟ فروغ فرخزاد از نادره‌های ناکرانمند این کواکب بود و هست.
بهانه این یادداشت، نامه‌های فروغ در زمینه طرحی از زندگی‌یی است که ساختار آن را او ریخت.

لابه‌لای نامه‌های فروغ، بارها این حالت به من دست داده که انگاری باید دوباره از اول شعرهایش را بخوانم. و خواندم. همین فکر و عین همین احساس را وقتی خاطرات و شعرهای پابلو نرودا و غزل‌های حافظ را می‌خواندم و می‌خوانم، داشتم و دارم. جانهای بلاکش، حواس قدرتمند و قلب‌ها و نگاه‌های زلال و یگانه، ما انسانها را به هم نزدیک‌ می‌کنند. وجودهای بی‌آلایش و به دور از پلیدی‌های زندگی و به دور از بیگانگی‌های آدمها با خود و دیگران، ما را به احساس و عشق و دردی مشترک می‌رسانند و کنار هم می‌نشانندمان.

یک‌یک نامه‌های فروغ، جویبارهایی هستند که به رودخانه یک کتاب ارزشمند می‌ریزند. در این نامه‌ها، آن روی مبتذل قاموس زندگی به‌روشنی پیداست و فروغ در سطرسطر این نامه‌ها و این کتاب خصوصی، چهره کریه و پلشتی‌های آن روی زندگی را بی‌پرده تصویر می‌کند و به جنگ با آن‌ها می‌رود. او زندگی را ابتدا ساده و سهل، و عشق را معادل آن می‌پندارد؛ اما چهره هول‌انگیز زندگی، خودش را در رابطه‌ها و ضدرابطه‌های انسان‌ها، به او می‌نمایاند. با سوخت‌بار این تجربه‌هاست که او اعتمادش به زندگی را از دست می‌دهد. اما کدامین زندگی؟ زندگی‌یی با «قاموس مبتذل»ش(۱) و بر گرداگرد آن، سازندگان و غوطه‌وران در این ابتذال. زندگی‌یی که چاله ـ گورهای فریب عمر است. و از این‌جاست که او عهد و پیمان‌هایش با شناسنامه ‌این زندگی را زیر پا گذاشته، از سر آن می‌گذرد و به جنگ با این ابتذال می‌رود. در این جنگ است که او «تولدی دیگر» می‌یابد. با زبان شعری که در کاشانه ابدیت لانه و خانه کرده است، با سری بی‌ترس و شورنده و با اراده‌یی سنت‌شکن، با جریانی مرموز و مبتذل که زندان هویت غارت شده آدمی‌ست، به جنگی ابدی می‌پردازد. در این جنگ است که او در اوج‌ها، در کار ساختن آشیانه‌های جاودانگی خویش است. در این پویش و آفرینش، خود نیز پرتوی از فروغ‌های جاودانه روزگاران می‌شود. او در این جنگ، مدام تجربه و تجربه می‌کند و از یک‌یک گردنه‌های صعب زندگی، خود را عبور می‌دهد.

در نامه‌های فروغ، شعله‌یی را در نوک قله‌یی می‌بینیم که او چشم به آن دوخته و دوری‌اش از آن، همان رنجهای هجران و پنهانش هستند. این پنهان بودن رنج، حس«زن» بودن فروغ را با خواهران و زنان جهانش عجین می‌کند. این شعله، در نگاه و نظر هر عاصی هوشیار و بیدار ناراضی از آنچه هست، همواره در حال سوختن است. فروغ در دامنه کوهی از آرزوهای سر به فلک کشیده، اجاقی برمی‌افروزد و به بازی شعله‌هایش چشم می‌دوزد. می‌توان تمام کتابهای فروغ را از پشت مردمک این نگاه و این خیره‌شد ها دوباره ـ و البته عمیق‌تر ـ ورق زد و خواند. می‌توان روبه‌روی نگاه فروغ آینه‌یی گذاشت و پرتوهای آن را تکثیر کرد. آن وقت به شمارش نگاه ها پرداخت و برای ادامه این شمارش، تا بی‌نهایت‌ها دوید... و «من دلم می‌خواهد / بدوم تا ته دشت / بروم تا سر کوه»(۲)

هنگامه‌یی که شانه به شانه فروغ در کتاب‌هایش قدم می‌زنی، به تلاقی دو صداقت مشترک می‌رسی. در دو آینه، با او بی‌نهایت می‌شوی... با فروغ که شروع می‌کنی، به جاده تشویش و نگرانی و دلشورگی قدم می‌گذاری. پیرامونت «زندگی به چه ارزد / با کلبه‌های حقیر آسودن؟» و باز که می‌روی تا از پوسیدن در مردابها دور شوی، التهاب عشق و بارآوری زمین از ساق‌هایت بالا می‌آیند تا مگر تو به تجلی‌گاه یقینی که انتظارت را می‌کشد، برسی. اما هر چه می‌روی، به قناعت نمی‌رسی تا به تجسّد آرامش و رضایت تن ندهی.
در فروغ، سرکشی عشق بی‌فرجام، هرگز به سکون و تسلیم و یقین نمی‌رسد...
سعید عبدالهی
🅰️ @khorosharak

Telegram
attach 📎
#ایران ـ24بهمن 1345 #فروغ_فرخزاد شاعر توانمند شعرنو دریک سانحه رانندگی در 32 سالگی درگذشت .
فروغ فرخزاد: پرنده مردنی ست پروازرا بخاطربسپار.

🅰️ @khorosharak
✍🏻 زندگی باید کرد

گاه با یک گل سرخ

گاه با یک دل تنگ

گاه با سوسوی امیدی کم رنگ

زندگی باید کرد

گاه باید خندید

بر غمی بی پایان

لحظه هایت بی غم

روزگارت آرام

#فروغ_فرخزاد


🅰️ @khorosharak
۸دیماه۱۳۱۳ زادروز شاعرنامدار #فروغ_فرخزاد

✍️فروغ در ۸ دی‌ماه ۱۳۱۳ در خیابان معزالسلطنه کوچه خادم آزاد در محله امیریه تهران از پدری تفرشی و مادری کاشانی‌تبار به دنیا آمد. فروغ فرزند چهارم توران وزیری‌تبار و محمد فرخزاد است. از دیگر اعضای خانواده او می‌توان برادرش فریدون فرخزاد و خواهر بزرگترش، پوران فرخزاد را نام برد. فروغ با مجموعه‌های اسیر، دیوار و عصیان در قالب چهارپاره کار خود را آغاز کرد.
فروغ فرخزاد، در ساعت ۴:۳۰ بعد از ظهر دوشنبه ۲۴ بهمن، ۱۳۴۵ هنگام رانندگی خودروی جیپ ابراهیم گلستان در جاده دروس - قلهک، برای تصادف نکردن با اتوموبیل مهدکودک، از جاده منحرف شد و جان باخت.
🌑روز چهارشنبه ۲۶ بهمن جسد او را در امام‌زاده اسماعیل قلهک شستند و با حضور خانواده، دوستان و علاقه‌مندانش درگورستان ظهیرالدوله به خاک سپردند. صادق چوبک، ابوالقاسم انجوی شیرازی، جلال آل‌احمد، مهدی اخوان‌ثالث، احمد شاملو، هوشنگ ابتهاج، سیاوش کسرایی، بهرام بیضایی، نجف دریابندری، احمدرضا احمدی و بسیاری دیگر از هنرمندان و نویسندگان در این مراسم حاضر بودند
...پرواز را بخاطر بسپار
پرنده مردنی‌ست...

🅰️ @khorosharak
Forwarded from اراک - مرکزی
#فروغ_فرخزاد میگويد:

💧در حیرتم از خلقت_آب...

اگر با درخت همنشین شود، آنرا شکوفا میکند.
اگر با آتش تماس بگیرد، آنرا خاموش میکند.
اگر با ناپاکی ها برخورد کند، آنرا تمیز میکند.
اگر با آرد هم آغوش شود، آنرا آماده طبخ میکند.
اگر با خورشید متفق شود، رنگین کمان ایجاد میشود.
ولی اگر تنها بماند، رفته رفته گنداب میگردد.

❤️دل ما نیز بسان آب است،
وقتی با دیگران است زنده و تأثیرپذیر است،
و در تنهایی مرده و گرفته است...

🅰️ @khorosharak
Forwarded from اراک - مرکزی
#فروغ_فرخزاد میگويد:

💧در حیرتم از خلقت_آب...

اگر با درخت همنشین شود، آنرا شکوفا میکند.
اگر با آتش تماس بگیرد، آنرا خاموش میکند.
اگر با ناپاکی ها برخورد کند، آنرا تمیز میکند.
اگر با آرد هم آغوش شود، آنرا آماده طبخ میکند.
اگر با خورشید متفق شود، رنگین کمان ایجاد میشود.
ولی اگر تنها بماند، رفته رفته گنداب میگردد.

❤️دل ما نیز بسان آب است،
وقتی با دیگران است زنده و تأثیرپذیر است،
و در تنهایی مرده و گرفته است...

🅰️ @khorosharak
از آینه بپرس
نام نجات‌دهنده‌ات را...

#فروغ_فرخزاد

🅰️
@khorosharak
#فروغ_فرخزاد میگويد:

💧در حیرتم از خلقت_آب...

اگر با درخت همنشین شود، آنرا شکوفا میکند.
اگر با آتش تماس بگیرد، آنرا خاموش میکند.
اگر با ناپاکی ها برخورد کند، آنرا تمیز میکند.
اگر با آرد هم آغوش شود، آنرا آماده طبخ میکند.
اگر با خورشید متفق شود، رنگین کمان ایجاد میشود.
ولی اگر تنها بماند، رفته رفته گنداب میگردد.

❤️دل ما نیز بسان آب است،
وقتی با دیگران است زنده و تأثیرپذیر است،
و در تنهایی مرده و گرفته است...

🅰️ @khorosharak

🥀نگاه کن که غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره آب می شود
چگونه سایه سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب می شود
نگاه کن
تمام هستیم خراب می شود
شراره ای مرا به کام می کشد
مرا به اوج می برد
مرا به دام میکشد
نگاه کن
تمام آسمان من
پر از شهاب می شود ...

#فروغ_فرخزاد

🅰️ @khorosharak
🌈رنگین‌کمان شعر و ادب فارسی

کسی میآید
کسی میآید
کسی که در دلش با ماست ،
در نفسش با ماست ،
در صدایش با ماست

کسی که آمدنش را
نمیشود گرفت
و دستبند زد و به زندان انداخت
...و سفره را میندازد
و نان را قسمت میکند
و پپسی را قسمت میکند
و باغ ملی را قسمت میکند
و شربت سیاه سرفه را قسمت میکند
و روز اسم نویسی را قسمت میکند

و نمره ی مریضخانه را قسمت میکند
و چکمه های لاستیکی را قسمت میکند
و سینمای فردین را قسمت میکند
و سهم ما را میدهد
من خواب دیده ام ...

#فروغ_فرخزاد
🅰️ @khorosharak
#شعر
🌱کسی می‌آید
کسی دیگر
کسی بهتر
کسی که مثل هیچکس نیست،
.... مثل آن کسی است که باید باشد

...کسی می‌آید
کسی که در دلش با ماست ، در نفسش با ماست
در صدایش با ماست
کسی که آمدنش را نمی‌شود گرفت و دستبند زد و به زندان انداخت

کسی می‌آید
...سفره را میندازد
و نان را قسمت می‌کند
و پپسی را قسمت می‌کند
و باغ ملی را قسمت می‌کند
و شربت سیاه سرفه را قسمت می‌کند
و روز اسم نویسی را قسمت می‌کند
و نمره ی مریضخانه را قسمت می‌کند
و سهم ما را می‌دهد

#فروغ_فرخزاد
🅰️ @khorosharak
🌈کهکشان ادب و شعر فارسی

کسی میآید

کسی میآید

کسی که در دلش با ماست ،
در نفسش با ماست ،
در صدایش با ماست

کسی که آمدنش را

نمیشود گرفت

و دستبند زد و به زندان انداخت
...و سفره را میندازد

و نان را قسمت میکند

و پپسی را قسمت میکند

و باغ ملی را قسمت میکند

و شربت سیاه سرفه را قسمت میکند

و روز اسم نویسی را قسمت میکند

و نمره ی مریضخانه را قسمت میکند

و چکمه های لاستیکی را قسمت میکند

و سینمای فردین را قسمت میکند

و سهم ما را میدهد

من خواب دیده ام ...
#فروغ_فرخزاد
🅰️ @khorosharak
🌈کهکشان ادب و شعر فارسی

کسی میآید

کسی میآید

کسی که در دلش با ماست ،
در نفسش با ماست ،
در صدایش با ماست

کسی که آمدنش را

نمیشود گرفت

و دستبند زد و به زندان انداخت
...و سفره را میندازد

و نان را قسمت میکند

و پپسی را قسمت میکند

و باغ ملی را قسمت میکند

و شربت سیاه سرفه را قسمت میکند

و روز اسم نویسی را قسمت میکند

و نمره ی مریضخانه را قسمت میکند

و چکمه های لاستیکی را قسمت میکند

و سینمای فردین را قسمت میکند

و سهم ما را میدهد

من خواب دیده ام ...
#فروغ_فرخزاد
🅰️ @khorosharak
🌈کهکشان ادب و شعر فارسی

کسی میآید

کسی میآید

کسی که در دلش با ماست ،
در نفسش با ماست ،
در صدایش با ماست

کسی که آمدنش را

نمیشود گرفت

و دستبند زد و به زندان انداخت
...و سفره را میندازد

و نان را قسمت میکند

و پپسی را قسمت میکند

و باغ ملی را قسمت میکند

و شربت سیاه سرفه را قسمت میکند

و روز اسم نویسی را قسمت میکند

و نمره ی مریضخانه را قسمت میکند

و چکمه های لاستیکی را قسمت میکند

و سینمای فردین را قسمت میکند

و سهم ما را میدهد

من خواب دیده ام ...
#فروغ_فرخزاد
🅰️ @khorosharak
🌈کهکشان ادب و شعر فارسی

کسی میآید

کسی میآید

کسی که در دلش با ماست ،
در نفسش با ماست ،
در صدایش با ماست

کسی که آمدنش را

نمیشود گرفت

و دستبند زد و به زندان انداخت
...و سفره را میندازد

و نان را قسمت میکند

و پپسی را قسمت میکند

و باغ ملی را قسمت میکند

و شربت سیاه سرفه را قسمت میکند

و روز اسم نویسی را قسمت میکند

و نمره ی مریضخانه را قسمت میکند

و چکمه های لاستیکی را قسمت میکند

و سینمای فردین را قسمت میکند

و سهم ما را میدهد

من خواب دیده ام ...
#فروغ_فرخزاد
🅰️ @khorosharak
ستارگان شعر و ادب فارسی
#فروغ_فرخزاد
✍️همه‌ ی هستی من آیه ‌ی تاریکی است
که تو را در خود تکرار کنان ،
به سحرگاهان شکفتن ‌ها و رستن ‌های ابدی خواهد برد .
من در این آیه تو را آه کشیدم، آه
من در این آیه تو را ؛
به درخت و آب و آتش پیوند زدم..
🅰️ @khorosharak
Forwarded from آینده سازان
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 شعری زیبا از زنده یاد #فروغ_فرخزاد با صدای خودش

دین کجا گفته جواب سخن حق تیر است؟
دین کجا گفته که بیچاره شدن تقدیر است؟

#حرف_حساب
@abargorohdaneshjo97
🔴 #گزارشی بسیار تکاندهنده که البته ، داستان که نه، #حکایت امروز #ایران ماست 😔 حتما بخونید🙏

⁩‍
توی قصابی بودم که یه مادر پیری اومد تو مغازه و یه گوشه ایستاد. یه آقای جوان خوش تیپی هم اومد تو گفت: «آقا ابراهیم، قربون دستت پنج کیلو فیله گوساله بکش عجله دارم.»

آقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن اضافه‌هاش. همینجور که داشت کارشو انجام میداد رو به پیرزن کرد گفت: «شما چی میخواین مادر جان؟»

مادر پیر اومد جلو یک پونصد تومنی مچاله گذاشت تو ترازو گفت: «لطفاً به اندازه همین پول گوشت بدین آقا.»

قصاب یه نگاهی به پونصد تومنی کرد و گفت: «پونصد تومان! این فقط آشغال گوشت میشه مادر جان.»

مادر یه فکری کرد و گفت: «بده مادر، اشکالی نداره، ممنون.»

قصاب آشغال گوشت های اون آقا رو کند و گذاشت برای اون مادر😓. اون آقای جوان که فیله سفارش داده بود همین جور که با موبایلش بازی می‌کرد رو به مادر پیر کرد و گفت: «مادر جان اینا رو واسه سگتون می‌خواین؟»

مادر رنگش پرید و سرخ و سفید شد و با صدای لرزان نگاهی به اون آقا کرد و گفت: «سگ؟!»

آقای جوان گفت: «بله، آخه سگ من این فیله‌ها رو هم با ناز میخوره، سگ شما چجوری اینا رو میخوره؟!»

مادر با بغض و خجالت گفت: «میخوره دیگه مادر، شکم گرسنه سنگم میخوره.»

آقای جوان گفت: «نژادش چیه مادر؟»

مادر گفت: «اینا رو برای نوه هام میخوام آبگوشت بار بذارم، خیلی وقته گوشت نخوردن!»

با شنیدن این جمله اون جوون رنگش عوض شد. یه تیکه از گوشت های فیله رو برداشت گذاشت رو آشغال گوشت های اون مادر. مادر بهش گفت: «شما مگه اینارو برای سگتون نگرفته بودین؟»

جوون گفت: «چرا مادر.»

مادر گفت: «نوه های من غذای سگ نمیخورن مادر.»

بعد گوشت فیله رو گذاشت اون طرف و آشغال گوشت هاش رو برداشت و رفت.💔😓

چه زیبا گفت #فروغ_فرخزاد:
اگر مستضعفی ديدی،
ولي از نان امروزت
به او چيزی نبخشيدی،
به انسان بودنت شک کن!

اگر چادر به سر داری،
ولي از زير آن چادر
به يک ديوانه خنديدی
به انسان بودنت شک کن!

اگر قاری قرآنی،
ولي در درکِ آياتش
دچارِ شک و ترديدی،
به انسان بودنت شک کن!

اگر گفتی خدا ترسي،
ولي از ترس اموالت
تمام شب نخوابيدي،
به انسان بودنت شک کن!

اگر هر ساله در حجّي،
ولي از حال همنوعت
سوالي هم نپرسيدي،
به انسان بودنت شک کن!

اگر مرگِ کسی ديدي،
ولي قدرِ سَري سوزن
ز جاي خود نجنبيدي،
به انسان بودنت شک کن.
⁩‍ 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
#اراک
🅰️ @khorosharak
من ز شرم شکوفه لبریزم
یار من کیست، ای #بهار سپید؟
گر نبوسد در این بهار مرا
یار من نیست، ای بهار سپید

دشت بی‌تاب شبنم آلوده
چه کسی را بخویش می خواند؟
سبزه ها، لحظه‌ای خموش، خموش
آنکه یار منست می‌داند!

آسمان می‌دود ز خویش برون
دیگر او در جهان نمی‌گنجد
آه، گویی که اینهمه «آبی»
در دل آسمان نمی‌گنجد

در بهار او ز یاد خواهد برد
سردی و ظلمت زمستان را
می‌نهد روی گیسوانم باز
تاج گلپونه‌های سوزان را

ای بهار، ای بهار افسونگر
من سراپا خیال او شده ام
در جنون تو رفته‌ام از خویش
شعر و فریاد و آرزو شده ام

می‌خزم همچو مار تبداری
بر علف‌های خیس تازه‌ سرد
آه با این خروش و این طغیان
دل گمراه من چه خواهد کرد؟

#فروغ_فرخ‌زاد
Ещё