🔺یک آدم چقدر زمین می خواهد؟
1⃣در آستانهٔ سالگرد جنگ
#اوکراین، اگر
میشد کتابی برای
#پوتین فرستاد، کتاب کوچک
#یک_آدم_چقدر_زمین_میخواهد را
میفرستادم!
داستان مردی که با حرصش نسبت به
زمین، همه چیز را از دست داد.
این کتاب اثر
#لئو_تولستوی نویسندهٔ شهیر
#روس است که در سال 1886 نوشته شد.
ترجمهٔ آن در ایران برای گروه سنی ج تجویز شده است. یعنی بچههای چهارم و پنجم دبستان.
انتخاب آن به این معنا نیست که توانایی درک و تحلیل سیاستمداران را باید دست کم گرفت. هرچند بعضی اوقات رهبران سیاسی به طرزی حیرت انگیز در کاربست عقل سلیم و تشخیص سود و زیان، دچار اشتباه
میشوند.
انتخاب این کتاب کودک پسند به دلیل جان نمایی این پند
#سعدی است:
... چشم تنگ دنیادوست را / یا قناعت پر کند یا خاک گور
تولستوی هم روح روسیهٔ معاصر است.
#کولافسکی ریشههای شکوفایی
#رمان روسی در قرن نوزدهم را در فقر فلسفی روسها
میداند.
ناتوانی فلسفی روسها در قیاس با دیگر ملل اروپایی، آفرینندهٔ غولهایی چون
#چخوف،
#تولستوی و
#داستایوسکی شد...
2⃣پاهوم شخصیت آزمند داستان ، تمثیلی از دولت روسی است.
او دهقانی فقیر در مرکز روسیه است که مانند اکثر مردم از فقر و کمبود
زمین مرغوب در رنج است.
پس از آنکه کمی دست و بالش بازمیشود، در جستوجوی
زمین بیشتر در امتداد رود ولگا به سمت جنوب پایین
میآید.
استعارهای از دستاندازی امپراتوری روسیه به خارج نزدیک خود در جنوب.
کسانی به او گفتهاند در عرضهای جنوبی تر
زمین حاصلخیز، ارزان و فراوان است.
پاهوم خانوادهاش را برمیدارد و در سرزمین جدید مزرعهای بزرگ
میخرد.
او به رفاه و آسایشی بیسابقه
میرسد. اما حرف مهمانی غریبه زندگیاش را دگرگون
میکند.
مرد غریبه
میگوید، اگر بیشتر به سمت جنوب برود، در سرزمین باشقیرها
زمین از اینجا هم ارزانتر و مرغوب تر است.
پاهوم مزرعهاش را فروخته و به سوی دیار باشقیرها
میرود.
باشقیرها طوایفی کوچنده و رمە دار هستند و بیاعتنا بە کشاورزی. اراضی وسیعشان بکر و بیاستفاده مانده و لابد منتظر "استعمار" روسی برای آبادانی!
پاهوم به سران باشقیر پولی کلان پیشنهاد
میکند.
آنها پولش را
میگیرند و
میگویند اینجا
زمین به پول نیست، به "پا " است:
هنگام طلوع آفتاب وی باید با پای پیاده از بالای تپهای شروع کند و پس از طی مربعی در چهار جهت جغرافیایی، قبل از غروب آفتاب به نقطەی اول برگردد.
در اینصورت بدون پول، صاحب مساحت طی شده
میشود. اگر هم نتواند،
زمینها و پولش را از دست
میدهد.
پاهوم تمام مسیر را
میدود، در راه اگر به دریاچهای زیبا، بیشه ای چشمنواز، دشتی حاصلخیز
میرسد، مربع فرضی را بزرگتر کرده و سریع تر
میدود.
در واپسین لحظات که آفتاب دارد از انظار پنهان
میشود، خسته و ناتوان به نزدیکی خط پایان
میرسد.
باشقیرهای روی تپه، دستشان را دراز
میکنند تا پاهوم فاتح را بگیرند، اما از فرط خستگی جان به جان آفرین تسلیم
میکند!
آنها او را در گوری به طول پنج وجب و عرض دو وجب دفن
میکنند، این تمام زمینی بود که پاهوم نیاز داشت!
تولستوی که 140 سال قبل داستان پاهوم را نوشت، گویی مسافری است که از آینده
میآید و از سرنوشت تلخ کشورش خبر
میدهد.
صد سال پس از تولستوی،
یک روس ریشوی دیگر، درک شهودی او را در قالب نامه به زمامداران شوروی بازگو نمود: الکساندر
#سولژنیتسین!
او گفت: در طول تاریخ هیچگاه مرزهای روسیه مثل امروز به مرکز اروپا نرسیده، اما دیر یا زود بیرونتان
میکنند، بیایید بهجای آن سیبری و کشور پهناور خودمان را آباد کنید.
پیشگویی او ده سال بعد به حقیقت پیوست.
#صلاح_الدین_خدیومتن کامل در
👇👇👇@sharname1@ketabeabii