معلوم نیست چه بلایی بر سر تارهای صوتی من آمده است. پنج ماه است که
#صدا ندارم؛ مگر صدایی که گویی از ته چاه میآید.
دلگیر نیستم؛ صدایی که به گوشی نرسد، همان بهتر که در ته چاه بماند. کدام گوش صدای ما را شنید که امروز حسرت روزهای ناطق را بخورم. ما همیشه صامت بودیم؛ حتی آنگاه که فریاد میکشیدیم.
یاد
#چاپلین به خیر که بدون صدا هم میخنداند؛ اما فریادهای ما نه کسی را هراسان کرد و نه کسی را به فکر واداشت. قطار گوشهای بسته، ایستگاه به ایستگاه تا آخرین ریل توهّم تاخت و امروز ماییم و فردایی که به آن نمیاندیشیم؛ ماییم و درههای هولناک سرنوشت. اما در خواب دیدهام که صدای من بازمیگردد؛ هرچند در روزهایی که من نیستم؛ هرچند در حلقوم مردان و زنانی که هنوز به دنیا نیامدهاند یا اکنون در گوشهای نشستهاند و تسبیح استخاره میگردانند.
آن روزهای صدادار دیگر در پی گوشی نیست که لاله بگشاید و بشنود. در آن روزگاران نزدیک، هر کس به اندازۀ وزنی که بر روی زمین دارد، صدایی خواهد داشت و جایی در این سرزمین پهناور. در خواب دیدهام که
#صدای_مشروطه تازه از راه میرسد و در گوشها میپیچد. امروز مرا صدایی جز پچپچ نیست. پچپچکنان میگویم که صدای فردا را امروز بشنوید. ۹۸/۷/۲
🔊فایل صوتی غزلی که استاد رضا بابایی در ایام بیماری، به اصرار یکی از دوستداران خواند تا صدایش بماند!
👇👇👇 sokhanranihaa
@ketabeabii🌹