🎂🎂🎂#تولد مردی که طفلی بهنام
#شادی را سرود
📕محمدرضا
#شفیعیکدکنی کتاب جدیدش، طفلی به نام
شادی، را با چند حرف بداهه و بدیهی شروع میکند. او در همان سخن نخست میگوید: «نخستین شعرِ مجموعه زمزمهها در کتابِ آیینهای برای صداها محصول 1337 است، همان که امروز در میان جوانها شهرت بسیار یافته است که "تمامِ آرزوهای منی، کاش،/ یکی از آرزوهای تو باشم" و آخرین شعرهایی که درین مجموعه تاریخ دارند مربوط به همین چند سال اخیرند. بنابراین در این مدت شاعری من-که عمری شصتوچند ساله دارد- من همچنان آدم عقبماندهای باقی ماندهام که نه وزن را رها کردهام و نه قافیه را و نه معنی را، نه عشق را و نه تاملات وجودی را و نه ایران را. برای اثبات عقبماندگی یک شاعر سندی استوارتر ازین میتوان یافت؟» اینگونه آغاز کلام بیشباهت به شجاعت او در ادبیات و علاقهاش به متون عرفانی نیست. در این مجموعه اشعار که پنج دفتر شعر او (زیر همین آسمان و روی همین خاک، هنگامه شکفتن و گفتن، از همیشه تا جاودان، شیپور اطلسیها، در شبِ سردی که سُرودی نداشت) را شامل میشود کلیدواژههای نابی همچون عشق و امیدواری و اندوه فلسفی و وطن و آزادی و طبیعت به چشم میخورد. شاعر همانطور که یاد
#نشابور است، جوانی و جوانان را میستاید، اندوه پلیدی و زشتی ظلم را میخورد، طبیعت زمین را هم با مهارت به طبیعت انسان گره میزند و از آن گل سرخ میگوید، از آواز پرنده، از باران به باران، ارغوانها، اندوه بنفشهها، سنجابها، شیپور اطلسیها، بُعدِ پنجم درخت، شکوفۀ بادام، در آبگیر غوکان، حلزون خانهبهدوش، ورق زدن طوفان، کبوتر طوقی،...
شفیعیکدکنی همانقدر بزرگ و والاست که بهسختی میشود قلم برای او در دست گرفت و نوشت و همانقدر دوستداشتنی و سبز و جوان که نمیشود از او ننوشت. کلاسهای درس او در روزهای همیشگی
#سهشنبه با انبوهی از دانشجو و مستمعآزاد و خبرنگار و دوستدار و هر اسمی که بشود به آن داد حالا دیگر در همه جا منتشر شده و طنین آرام صدای او که به هر روی از ادبیات فارسی میگوید در فضای مجازی هم راه پیدا کرده. خودش میگوید «ای شعر من ز هستی من یادگار باش/ تاریخ نانوشتهٔ این روزگار باش». برای من شفیعیکدکنی یعنی یک معلم راستین. معلمی که متولد ماه مهر است و درسهایش را با همان مهر اندیشمندوارانه و سختیگری معلمانه شروع میکند و حرف اولش این است که سوال کنید... «طفلی بهنامِ
شادی، دیریست گم شدهست/ با چشمهای روشنِ براق/ با گیسویی بلند، به بالای آرزو./ هرکس ازو نشانی دارد،/ ما را کند خبر/ این هم نشان ما:/ یک سو، خلیجفارس/ سویِ دگر، خزر».
دکتر شفیعیکدکنی معلمِ شاعری است که هیچگاه در کلاسهایش از شعرهاش نمیخواند ولی اشعار شاعران را خوب تفسیر میکند. او سوالهای متون ادبی را طوری جواب میدهد که چندین سوال بعد هم برای پرسشگر روشن میشود. بارها گفته است که کلاسهای درس را بهخاطر دانشجوها میآید و نه دانشگاهی که دانشگاه نیست... «باش که بینی/ ساختهاند این جوانههای برومند/ پایگه آرزو، سرای وطن را/ پنجرهاش از غبار وسوسههای پاک/ زیر همین آسمان و رویِ همین خاک».
کلاسهای درس این استاد همیشه درش باز است به روی کسانی که با هر سوالی از هرجایی از راه میرسند. حالا میخواهد یک اتوبوس دانشجو از کاشان باشد که او را تا یک ساعت بعد از کلاسش نگه میدارند یا دانشجوهای مهمانی که از او قبل از استاد راهنمایشان، راهنمایی میخواهند یا علاقمندانی که چهارطبقه دانشکده ادبیات را با او پایین میآیند و تا لحظۀ قطعی خداحافظی او را دوره میکنند... «پاییز در ره است و بلوطِ بلندِ باغ/ با چند برگ زرد/ «مِش» کرده گیسوانِ قشنگش را/ وز یاد برده است/ اندیشۀ شتاب و درنگش را».
شفیعیکدکنی همواره با حوصله و نکتهدانی که دارد نوشی است برای مریدان و دوستدارانش و نیشی برای کسانی که دوستش نمیدارند و نمیخواهند و نمیگذارند که دانشجویانشان بروند سرکلاس استادی که همه چیز میداند و هیچ چیز نمیخواهد... «هرگز ندیده بودم چشم تو را چنین/ در خون و اشک غوطهور،/ ای مامِ رنجها!/ ای میهنی که در تو به خواری/ مثل اسیرِ جنگی یک عمر زیستیم/ زینگونه زیستیم و به هقهق گریستیم.» این روزها که کتاب شعر تازه او را ورق میزنم و به کلاسهای تقولق کرونازده دانشگاه فکر میکنم بیشتر از سالهای پیش در روز تولد استاد برایش آرزوی سلامتی میکنم. عمرت دراز باد که سرودی «ای جذبۀ عاشقی نگر تا چند است/ نام تو شنیدم و دلم خرسند است/ از نامِ تو شاد میشود دل، آری،/ نامِ تو و نامی که بدان مانند است».
پینوشت: تمامی اشعار بهکار رفته در این نوشتار از کتاب
#طفلی_بهنام_شادی، محمدرضا
#شفیعیکدکنی است.
#سهیلا_عابدینی@ketabeabii