آدمی، تصوری از مرگ ندارد، برای همین آن را جدی نمی گیرد!
از تشییع که نه، نرسیدم، از چهلم
#سعید_قنبرهراتی (1363_1398)باز می گردم و هنوز خاطره ی دیدار آخرش، از پیش چشمانم بعد از چهار ماه محو نشده است. او را می بینم که فروتنانه با بیماری کنار آمده و از همسرش،
#رابعه ی عزیز، بی نهایت شرمنده است که باعث ناراحتی و غم او شده است. از کودکان بازیگوشش که نمی تواند سروصدای شاد شیطنتهایشان را تحمل کند و از پدر و مادرش که بیماری اجازه نمی دهد حق فرزندی را بیشتر و بهتر ادا کند.
سعید با آن لبخند مهربانانه و تسلیم آلود همیشگی اش _حتی پیش از بیماری، هنوز به من لبخند می زند؛ آنقدر گرم و زنده که پوستر خیلی بزرگ سرکوچه اش خرم آباد
#تنکابن هم نمی تواند قانعم کند که او دیگر نیست.
سعید، با همه ی خوبی اش خیلی زود رفت؛ البته نه زودتر از پدر همسرش،
#سلمان_هراتی که او نیز همین گونه سوزان و عمیق، داغی همیشگی بر هستی عزیزانش نهاد... .
هر روز سعیدهای بیشماری هستی شان را با درد و بیماری یا تصادف و یا اجل مقدر، وا می نهند، و از میان ما می روند. نیستند دیگر! و ما فقط همین اشک و آه را بدرقه ی آنها می کنیم. فقدانشان را ادراک می کنیم، بدون این که از لمس نیستی بهره ای ببریم یا تصوری داشته باشیم.
برای همین در همان عزا و فقدان، می توانیم به زندگی بپردازیم! هنوز سخن می گوییم حتی گاه بیهوده، لغو یا دروغ؛ راه می رویم حتی بیراه! می خندیم، دشمنی می ورزیم، دوستی می کنیم... و هزاران کار و بار دیگر، بدون این که از لمس مرگ و نیستی تصوری داشته باشیم یا حظی و بهره ای به جانمان رسیده باشد!
آدمی مرگ را نمی تواند احساس کند، مرگ از جنس زندگی نیست! همان گونه که خداوند! حتی اگر بگوییم مرگ ادامه ی زندگی یا بخشی از آن است، اما اساسا چیزی است که ادراک آن برای انسان غیر ممکن است.
اگر
#مرگ برای زندگان قابل لمس یا ادراک بود، شاید
#زندگی به کلی چیز دیگری می شد.
شاید زندگی، زندگی تر می شد...
#زیبا_اشراقیعکس ها، همراهان عزیز
#خانه_شاعران_ایران و یاران وفادار سلمان هستند و نیز خانواده ی عزیز: پدر، مادر، همسر، و خواهران بزرگوار و
#رسول فرزند سلمان هراتی.
1398/05/30
@ketabeabii