از یادداشتهای
#احمد_محمود دوم آذر ماه ۱۳۶۴
امروز بار دیگر
#تنگدستی را احساس کردم. بار دیگر احساس کردم که این غول دارد جوانه میزند. زنم گفت پول آب را باید بدهیم. گفتم تا کی مهلت داریم، گفت ششم. گفتم حالا بماند. چهار روز دیگر فرصت هست. زنم احساس کرد که ٣۴٨ تومان ندارم بدهم. دلم نمیخواست فکر کند پول ندارم و دلش توی هول و ولا افتد. صداش کردم و گفتم کی پول آب را میبرد و میدهد؟ گفت خودم. گفت دارم میروم به طرف بانک گفتم پول آب را هم بدهم. هزار تومن بهش دادم. هزار تومانی را گرفت و گفت خیال کردم نداری. در واقع نداشتم. چند هزار تومانی گذاشتهام کنار که اگر مریض شدیم دم در بیمارستان نمیریم. چون تا پول نگیرند کسی را به بیمارستان راه نمیدهند و چه بسا آدم که به همین بهانه تلف شدهاند. دل زدم به دریا و یکی از هزار تومانیها را دادم. معلوم نیست چه وقت کتابهایم اجازه انتشار خواهند یافت. خواهد گذشت. باید تحمل داشت و خوشبختانه همهمان آدمهای قانع و سازگاری هستیم.
#داستان_یک_شهر را سال ۱٣۵٨ تمام کردم و آماده چاپ شد. انتشاراتی امیرکبیر با مشکلاتی مواجه شد، بعد مصادره شد. نسخه همسایهها تمام شد. رضا جعفری هنوز توی امیرکبیر کار میکرد.
داستان یک شهر را چاپ کرد (۱۱ هزار نسخه) فروش رفت اما حالا امیرکبیر به دست دولت افتاده بود. روی خوش به تجدید چاپ کارهایم نشان نمیداد. رضا جعفری
#نشر_نو را تأسیس کرد.
#همسایهها و
#داستان_یک_شهر را از امیرکبیر گرفتم. قرارداد را فسخ کردم و کتابها را در اختیار نشر نو گذاشتم.
داستان یک شهر را چاپ کرد (۱۱ هزار نسخه).
#زمین_سوخته را آماده کردم چاپ کرد (۱۱ هزار نسخه).
یک ماه بعد چاپ دوم را در ٢٢ هزار نسخه چاپ کرد. آمد همسایهها را چاپ کند که از چاپ و تجدید چاپ کارهایم جلوگیری به عمل آمد. پس از چاپ دوم
داستان یک شهر و زمین سوخته دیگر چیزی چاپ نشد. اما همسایهها باز هم بهطور قاچاق افست شد. به وزارت ارشاد گفتیم که بابا، شما میگویید همسایهها نباید چاپ شود اما بازار پر است از نسخههای تقلبی که به عنوان «کمیاب» ۴ تا ۵ برابر قیمت رو جلد میفروشند. گفتند جمعش میکنیم اما نکردهاند.
خب، حالا دستی میماند که به نوشتن برود؟
@Nashrenow |
www.nashrenow.com |
ketab Abi:
لطفا
#کتاب_کپی نخرید!
نه به
#کتاب_مجازی_بی_اجازه@otagheabii