رنگت روخدااااایی‌ کن

#مکافات_عمل
Канал
Логотип телеграм канала رنگت روخدااااایی‌ کن
@jomalate10rishteriПродвигать
11,22 тыс.
подписчиков
34 тыс.
фото
10,2 тыс.
видео
2,98 тыс.
ссылок
کانالی برا رسیدن به اندیشه برتر @seyyedz ادمین
К первому сообщению
Forwarded from اتچ بات
🍁 #داستان_آموزنده 🍁

#مکافات_عمل

پسر جوان فاسد الاخلاقی
که از قبل با دختری جوان آشنا شده بود
و توانسته بود او را گام به گام بفریبد
و وانمود کند که از عشق او آب می‌شود
و قلبش بدون او تاب و تحمل ندارد…
بالأخره توانست آن دختر را رام کند و او را فراچنگ آورد تا کامش را از او بر گیرد.

دختر جوان را دعوت کرد تا روز شنبه هفته‌ آینده رأس ساعت پنج در مکانی بسته و فضایی رمانتیک با هم گفتگویی داشته باشند.

دختر جوان نیز موافقت کرد و روز موعود فرا رسید.
پسر جوان در خانه‌اش به انتظار نشسته بود
و با دیگر دوستانش هم تماس گرفته و آن‌ها را از قصه‌ ای این دختر با خبر کرد.

دقایقی به ساعت پنج مانده بود که مادرش زنگ زد و گفت:
زود بیا خانه که حال پدرت خوب نیست.
مجبور شد از دوستانش جدا شود؛ البته به آنان گفت:
هنگامی که آن دختر آمد، شما کار خود را انجام دهید، من میروم و به پدرم سری میزنم..

از خانه بیرون شد و دوستانش را در انتظار آمدن دختر جوان ترک کرد.
ساعت پنج رسید و دختر نیز وارد شد. این گرگ‌های بی وجدان همگی بر او تاخته به تجاوزش پرداختند.

وانگهی خانه را ترک نموده و او را در حالت بیهوشی رها کردند…
در همین حین که این حادثه به وقوع می‌پیوست،
پسر جوان پیش پدر رسید تا از حالش اطمینان حاصل کند؛

مادرش به سویش آمد و گفت:

چرا خواهرت را با خود نیاوردی؟ گفت: خواهرم؟ از کجا همراه من بیاید؟ مادر گفت:
او را فرستاده بودیم تا تو را بیاورد؛ تو که تلفن‌ های ما را جواب نمی‌دادی..
جوان به سرعت از خانه‌ ای پدری خارج شده و دوان دوان خود را به خانه‌ ای خویش رساند…

ناگهان خواهرش را دید که در خانه‌اش مورد تجاوز قرار گرفته و از حال رفته است..

همان که خودش حیله گر، ترتیب دهنده و همه کاره این ماجرا بود
و قربانی هم نزدیک‌ترین انسان به او …
او خواهرش بود. ____

#مکافات_عمل

@jomalate10rishteri
@shamimerezvan
Forwarded from اتچ بات
#داستان_آموزنده

#مکافات_عمل👇

🌼🍃شخصی بر سفره امیری مهمان بود، دید که در میان سفره دو کبک بریان قرار دارد، پس با دیدن کبک ها شروع به خندیدن کرد
امیر علت این خنده را پرسید، مرد
پاسخ گفت: در ایام جوانی به کار راهزنی مشغول بودم. روزی راه بر کسی بستم آن بینوا التماس کرد که پولش را بگیرم و از جانش در گذرم اما من مصمم به کشتن او بودم.
در آخر آن بیچاره به دو کبک که در بیابان بود رو کرد و گفت: شما شاهد باشید که این مرد، مرا بی گناه کشته است...
اکنون که این دو کبک را در سفره شما دیدم یاد کار ابلهانه آن مرد افتادم
امیر پس از شنیدن داستان رو به مرد میکند و میگوید: کبکها شهادت خودشان را دادند... پس از این گفته، امیر دستورداد سر آن مرد را بزنند 🌼🍃

📚 #کشکول_شیخ_بهایی

@shamimerezvan
@jomalate10rishteri