هر لحظه در برابر من اشک ریختی
از چشم پر ملال تو خواندم شکایتی
بیچاره من ، که با همه ی اشکهای تو
هرگز نداشت راه گناهم نهایتی
تو گهری که در کف طفلی فتاده ای
من ، ساده لوح کودک گوهر ندیده ام
گاهی به سنگ جهل ، گوهر را شکسته ام
گاهی به دست خشم ، به خاکش کشیده ام
بعد از خدا ، خدای دل و جان من تویی
من ، بنده ای که بار گنه می کشم به دوش
تو ، آن فرشته ای که ز مهرت سرشته اند
چشم از گناهکاری فرزند خود بپوش
شبهای بس دراز نخفتی که تا پسر
خوابد به ناز بر اثر لای لای تو
رفتی به استانه ی مرگ از برای من
ای تن به مرگ داده ! بمیرم برای تو
این قامت خمیده ی در هم شکسته ات
گویای داستان ملال گذشته هاست
رخسار رنگ باخته و چشم خسته ات
ویرانه ای ز کاخ جمال گذشته هاست
#مهدی_سهیلی@iraniansarafraz