"گریه را به مستی بهانه کردم شکوهها ز دست زمانه کردم
آستین چو از چشم برگرفتم سیل خون به دامان روانه کردم
از چه روی چون ارغوان ننالم از جفایت ای چرخِ دون ننالم
چون نگریم از درد چون ننالم دزد را چو محرم بخانه کردم
دلا خموشی چرا چو خم نجوشی چرا
برون شد از پرده راز (پرده راز پرده راز)
تو پردهپوشی چرا؟
–۲–
همچو چشم مستت جهان خراب است از چه روی، روی تو در حجاب است
رخ مپوش که این دور انتخاب است من تو را به خوبی نشانه کردم
باغبان چه گویم بمن چه ها کرد کینههای دیرینه بر ملا کرد
دست من ز دامن گل رها کرد تا بشاخ گل آشیانـه کـردم
دلا خموشی چرا چو خم نجوشی چرا
برون شد از پرده راز (پرده راز پرده راز)
تو پردهپوشی چرا؟
–۳–
شد چو ناصرالملک مملکتدار خانه ماند واغیار لیس فی الدار
زین سپس حریفان خدانگهدار من دگر بمیخانه خانه کردم
بهتر است هستی ز خودپرستی نیستی به است عارفا ز هستی
فارغم ز هستی قسم بمستی تکیه تا بر این آستانه کردم
دلا خموشی چرا چو خم نجوشی چرا
برون شد از پرده راز (پرده راز پرده راز)
تو پردهپوشی چرا؟
دو دور از این تصنیف افتاده، در کردستان تمام آن تصنیف را پیش یکنفر دیدم ولی فراموش کردم که نسخه آنرا از او گرفته بفرستم یک دورش الان بخاطرم آمد می نویسم و آن یک دور این است:
مرده بهتر آنکو هنر ندارد نالهٔ دروغی اثر ندارد
شام ما چو از پی سحر ندارد گریه تا سحر عاشقانه کردم"
#تصنیف:
#عارف_قزوینی#خواننده:
#عبدوالوهاب_شهیدی@iraniansarafraz