شبی از شبها جوان عاشق مثل تمامی شبها از دریا گذشت و به معشوق رسید. همین که معشوقه خود را دید با کمال تعجب پرسید:
«چرا این چنین خالی در چهره خود داری!»
معشوقه اش پاسخ داد
«این خال از روز اول در چهره من بوده و من در عجبم که تو چگونه متوجه نشدهای.»
«خیر، من هرگز متوجه نشده بودم و گویی هرگز آن را ندیده بودم.».
بگذار ببینم چه شده که در گوشه صورت تو جای خراش و جراحت است
معشوقه پاسخ گفت:
«این جراحت از روز اول آشنایی من با تو در چهرهام وجود داشته و مربوط به دوران کودکی است و من در تعجبم که تو چطور متوجه نشدی!»
«خیر، من هرگز متوجه نشده بودم و گویی هرگز آن جراحت را ندیده بودم.»
نگاه کن نگاه کن ای وااای چه بر سر دندان پیشین تو آمده؟ گویی شکسته است!»
آن جوان ایرادات دیگری از چهره معشوقهاش میبیند و بازگو میکند و معشوقه نیز همان جوابها را میگوید. شب به سحر میرسد جوان عاشق از معشوقه خداحافظی میکند تا از مسیر دریا...... ادامه را بشنویم
🔹:اجراکنندگان
#امیر_آیت#مصطفی_یزدانی#فاطمه_نوری#کژال_شاهرخ#کاوه_کمالیتهیه کننده :
#حسین_ازادگانمیکس وتنظیم:
#بتول_عباسی کلیک کنید
👇کانال سایه های سبز