صبحها روشن و بی حاصل میگذرند
چشم های تو روزگاری چنین گشوده میشدند.
صبح به آهستگی میگذشت
گردابی بود از نوری ساکن
گنگ بود، تو خاموش زندگی میکردی.
اشیاء زیر سایهی نگاهِ تو زندگی میکردند.
نه تبی، نه رنجی، نه سایهای
هم چون دریایی در صبح، شفاف
آنجا که تویی، نور، صبح است
تو زندگی بودی و اشیاء.
ما در تو نفس میکشیدیم
زیر آسمانی که هنوز در ما نفس میکشد
نه رنجی نه تبی،
نه سایهی سنگین روزی پرازدحام و متفاوت.
ای نور،
ای روشنایی پرفاصله، از نفس افتادهام
دیدگان آرام و روشن ات را به جانب ما بگردان.
صبحی که بیفروغِ چشمانِ تو بگذرد،
تاریک است.
#چزاره_پاوزه (ایتالیا)
مترجم:
#اعظم_کمالی #درود دوستان گرامى صبحتان دل انگيز
❣️