گفتی؛ "جنگل"
از بستگی ی صدایت به صید ماهی ها
در گودیِ دستانم
دریا را نگه داشتم به لمس.
یک نفس با چهره های سکوت از خوشحالی
به فصل های رودخانه ای ریختم
در پروانه گی.
گفتی؛ "جنگل"
فروریز نسیم صبحگاهی
بر انتظار دشتی به اندکِ باران.
و من تابستان گیسوان
بر پاره ای از خورشید رویایی
چنان هوایی تازه از سفر.
به سبز سبز تاکستان درون
به دمادم تو شدن
کشیده شدم.
گفتی؛ "جنگل"
دوست تر ات لمیده ام بر سبزه ها
و دوخته ام چشم
صدای شکفتن
به دمیدن بی کرانه گی.
گداخت ناگریزی ی این آتش
اندام بی هراس باد را
و چشمه ی رود
ارغوانی از رابطه
به سرریزی شد.
گفتی؛ "جنگل"
سهم شمعدانی ها شدم به ایوان.
و از لادن ها
سارها
دلم گذشت به آفتاب!
رقصان و پریده رنگ
گل بنفشه ی اضطراب
ریخته ام
در جام شعر!
گفتی؛ "جنگل"
جوانه شد
چکه چکه آفتاب
از دریچه ی صبح.
به پناه آخرین لحظه
زیباتر
پیش آمدی تا روزنه ها
تا دستی که به نور خواهم داد!
#مرضیه_رشیدپور_کیمیا#درود بر دوستان گرامى صبحتان مفرح
❣️