عشق یعنی که، رگ و ریشه و باور بشوی
به دل خسته دلی، سایه، سراسر بشوی
عشق یعنی به تب داغ غزل، آب زنان
کنج هر بوسه ز میخانه فراتر بشوی
من برنجم تو بیایی سر بالین غمم
با نفس های بهارانه ، برابر بشوی
با نگاهی ببری غُصه ی شب های فراق
قصه و واقعه را ، شاهدِ آخر بشوی
بال و پر سوخته در معرکه ی چشم سیاه
شهر را ، پرسه زنان ، بال شوی ، پر بشوی
تازه باشد غزل موی بلندت دستم
با لبت ، جام شراب و قدحی تَر بشوی
قایق سست شناور شده ای منتظر است
ساحلش باشی و آرامش و بندر بشوی
موج و توفان نگاهت همه همدست شدند
کی شود در
#شب آغوش ، لنگر بشوی؟!
شرح پروانگی و سوختنم را ای
#عشق!
تو به یک جرعه نهایت که مقدّر بشوی
#مطرب🎶#ابراهیم_حسینی