تاری از موی سرش گاه اگر کم می شد
پرپر از غصّه دلِ غنچه ی مریم میشد
میشدم دست به دامان غزل لیکن او
تا که می دید مرا مرثیه ی غم میشد
دفتر شعر فقط نوحه سرایی میکرد
چشم ابیات پر از ژاله و شبنم میشد
غرق میشد تن احساس در ایهام و هراس
واژه ها خط خطی و درهم و برهم میشد
رعشه ی دلهره ها بر تن دل می افتاد
آب زمزم به خدا در دهنم سم میشد
وزن این درد برای دل من سنگین بود
شعر خون میشد و پشت قلمم خَم میشد
#حامد_بیدل💞