شانه ات کو؟
ابرِ پاییزِ من دلش تنگ است
کو نسیمی شبانه از مویت؟
که پنجره ی منتظر به ماهِ ابر نشین
نگاهِ خسته اش از جنسِ مرمری سنگ است.
کو شعاعی از نگاهِ همیشگی ات
تا شکستِ توالیِ شب هایم؟
رقصِ نت در صدای دورِ تو کو
که دلِ قمریِ جَلدِ کوچه ی ما
برای گوش سپردن به نغمه ات تنگ است.
کو بهارم؟ معطلِ کدام اسفند؟
در کجای درخت ها شکوفه ام گم شد؟
پس طراوت چرا نمی بارد
روی اردیبهشتِ تقویمم
که تمامِ فصل هاش بی رنگ است؟
کو جوابِ سوال های تکراری م
از گلوی مرغ های کوکو گو؟
پس کجاست بازگشتِ عیسایی ت؟
تا نفس را به خاطر آورد این
مردِ هذیان گو که قدرِ صد پاییز
دلش برای دیدنِ دوباره ات تنگ است...
#پوریا_اشتری