عزیزکم، نمیدانم در آننگاههای گره خورده به زمینت چه ناگفتههایی بلعیده و دفن شده و چه فکرهایی در آن ذهن کوچکت جولان میدهد.
عزیزکم، پاهای برهنه و غرقِ خاکِ تو، کابوسی برای هر مادر است.
عزیزکم، بطریهایی را برای آب آوردن، در دستانِ نازنین و کوچکات گرفتهای اگر روی هم بگذاریم از قدِ کوچکات هم، بلندتر میشود. قد و قوارهی کوچکات از خیلیها بزرگتر است!
عزیزکم، چه شد و چه جبرِ دوران و چه دسیسههایی دچارت شد که، به جای سرو کله زدن با کلکسیونِ عروسکها و اسباببازیهای رنگارنگت باید غصهی آب را بخوری...
عزیزکم، قربان آن پاهای برهنه و خاکآلودت، قربان آن دستانِ کوچکات، قربان آن لباسِ ژولیدهات، قربان آن موهای نازت، قربان آن صورتت، قربان آن خیسییه پاچههای شلوارت..
عزیزکم، من شرمندهام. من، منِ زنِ مسلمان شرمندهام...
عزیزکم، چه جواب و حرفی برای تو خواهم داشت؟ شکوهها بسیار است. اما چه سود؟ به جز شرمندگی....
#مع_غزة_العزة #مجاهده_سین