@flith کانال پروازفکرواندیشه
#چشمان_کاملا_بسته_و_امر_واقع_لکانی#نقد_فیلمنویسنده:
#اسلاوی_ژیژکدر تابستان سال 2000 یک پوستر تبلیغاتی تحریک کننده در همه شهرهای بزرگ آلمان به نمایش درآمد، این پوستر، دختر نوجوانی را در اواخر دهه دوم زندگی، در حالتی نشسته، درحالی که یک کنترل از راه دور تلویزیون را در دست راست خود نگه داشته بود؛ با نگاه خیره (gaze) توام با تسلیم و در عین حال تحریک کننده به تماشاگران زل زده بود؛ و دامنش به طور کامل ران های نسبتا پهن شده اش را نمی پوشاند، به طوری که میشد به وضوح تکه تاریک میان آنها را مشاهده کرد، به تصویر می کشید. این عکس بزرگ با این کلمات همراه بود: "Kauf mich"("مرا بخر!"). خب، این پوستر چه چیزی را تبلیغ می کرد؟ در نگاهی نزدیک تر واضح بود که این پوستر هیچ ربطی به جنسیت (sexuality) ندارد: این پوستر قرار بود افراد جوان را وسوسه کند که وارد بورس شوند و سهام بخرند.پیشنهاد مضاعفی که تاثیر این پوستر بر پایه آن قرار داشت، این بود که برداشت اولیه ای که ما تماشاگران با توجه به آن قرار بود که خود آن دختر جوان را بخریم (ظاهرا برای اهداف جنسی) با این پیام "درست" که: "آن دختر همانی است که دارد عمل خریدن را انجام می دهد و نه آنی که برای فروش گذاشته شده است"، از بین می رفت. البته کارآمدی پوستر بر پایه همین سوءبرداشت جنسی اولیه قرار داشت؛ سوءبرداشتی که اگرچه در ادامه مرتفع میشد، (اما) حتی زمانی که شخص معنای "درست"را تشخیص داده بود، همچنان به ولوله خود ادامه می داد. این است (مسئله) جنسیت در روانتحلیلگری: نه نقطه عطف نهایی، بلکه انحراف یک سوءبرداشت اولیه که به ولوله خود ادامه می دهد، حتی بعد از آنکه ما به معنای غیرجنسی "درست"دست می یابیم.
یکی از پیش داوری های ضد-ضدفمینیستی بر علیه لکان، متمرکز بر این ادعای منتسب به اوست که ازآنجایی که قانون و اشتیاق دو وجه یک چیز واحد هستند، به طوری که قانون نمادین به عوض بازداری اشتیاق، برسازنده آن است، تنها یک مرد –که تماما در درون قانون نمادین قرار گرفته است –می تواند به طور کامل اشتیاق بورزد، در حالی که یک زن محکوم به "اشتیاق برای اشتیاق ورزیدن"هیستریکال است. چنین قرائتی نکته اصلی لکان را از قلم می اندازد: اشتیاق، از بنیان، یک "اشتیاق برای اشتیاق ورزیدن"بازتابی است. اگرچه، آنچه آدمی وسوسه میشود انجام دهد این است که این تز را با فانتزی مرتبط متضاد تقریبا متقارنش تکمیل نماید: تنها یک زن می تواند به طور کامل تخیل کند، درحالی که یک مرد محکوم به "تخیل پیرامون تخیل"نهایتا پوچ است. به خاطر بیاوریدچشمان کاملا بسته (1999) استنلی کوبریک را: تنها فانتزی نیکول کیدمن است که به طور درستی یک فانتزی است، درحالی که فانتزی تام کروز یک تقلید بازتابی است، یک تلاش ناامیدانه برای خلق مجدد/دست یابی مصنوعی به فانتزی، یک تخیل کردنی که توسط مواجهه تروماتیک با فانتزی دیگری بزرگ به راه افتاده است، یک تلاش ناامیدانه برای پاسخ دادن به معمای فانتزی دیگری بزرگ: آن صحنه/مواجهه تخیل شده چه بوده است که اینچنین عمیق بر او (کیدمن) اثر کرده است؟
👇👇👇@flith کانال پروازفکرواندیشه
❇️