@flith کانال پروازفکرواندیشه
❄️#نقد_رمان_سمفونی_مردگان تقدیم به عزیزانی که این
رمان را همراه ما بودند
😊🌹“
سمفونی مردگان” داستان زندگی خانواده اورخانی است. پدر، جابر اورخانی، یک تاجر موفق و سرشناس در کاروانسرای آجیل فروشهاست که با همسر و چهار فرزندش در اردبیل زندگی میکند.
داستان زندگی خانواده اورخانی در موومان دوم گفته میشود. یوسف، پسر بزرگ خانواده است که از نظر پدر «بچه خنگی» است. [ص ۸۱] پس از او دوقلوها آیدا و آیدین هستند و در آخر اورهان که «بر همه بچهها ترجیح داشت» [ص ۸۶]
داستان در بین سالهای ۱۳۱۳ تا ۱۳۵۵ نقل میشود. در زمان جنگ جهانی دوم، سال ۱۳۲۰، یوسف که «هر روز از ایوان محو تماشای چتربازها میشد، روزی تصمیم [میگیرد] تا خودش پرواز کند» [ص ۱۱۱]. پس با چتر بزرگ و سیاه پدر از لبه بام پرواز میکند و تبدیل به چیزی میشود بین آدم و حیوان. مرده و زنده. یک تکه گوشت. یک جانور که مدام میبلعد. [ص۱۱۱]
پس از یوسف، حالا” آیدین پسر بزرگ و انگار بچه اول است و سختگیری در مورد او شروع میشود” [ص ۱۱۳]. پدر دوست دارد که آیدین مثل او باشد و همراه او به حجره برود، اما آیدین میخواهد ادامه تحصیل بدهد و فقط به خاطر صحبتهای مادر که همیشه از مساوی بودن حقوق او و اورهان میگوید، حاضر میشود که موقتاً عصرها به حجره، نزد پدر برود. ولی اورهان که میخواست “وارث تنها” باشد و” طمع بیشتری برای تصاحب داشت” [ص ۱۱۳]”رنج میبرد، حسادت میکرد و میخواست که آیدین به همان درس و کتابش علاقمند باشد.” [ص ۱۲۰]
در جریان قیام پیشهوری، ایاز پاسبان به پدر هشدار میدهد که مبادا بچه ها از مدرسه اعلامیه و یا شبنامه خطرناکی بیاورند. ” از آن پس پدرمدام آیدین را تحت نظر [میگیرد] و کتابهایش را وارسی [میکند]” [ص ۱۲۲] و از آیدین میخواهد که درس و مدرسه را رها کند و کاسب بشود. اما آیدین بر سر ادامه تحصیل پافشاری میکند. سرپیچی آیدین از پدر، بیش از حد او را ناراحت و عصبی میکند.
و اما «آیدا» دختری که به خاطر زیبایی بیش از حد و تعصب و سختگیری پدر “در آشپزخانه نم میکشید” و ” به سکوت خو میگرفت و آنقدر بی حضور شده بود که همه فراموشش کرده بودند”، “کلفت غریبهای را میمانست که مبتلا به جذام باشد” [ص ۹۰].
وقتی هفده ساله بوده، انوشیروان آبادانی، تحصیل کرده آمریکا به خواستگاری او آمد. اما پدر مخالف ازدواج آنهاست و در روز عروسی آیدا، به تبریز میرود. و حتی حاضر نمیشود با آنها خداحافظی کند و ازدواج آیدا را “ناموس دزدی” میپندارد.
پس از رفتن آیدا به آبادان، پدر بسیار بیحوصله میشود و مخصوصاً با دیدن “شعر سرخ” آیدین در روزنامه بسیار برآشفته میشود و از ایاز کمک میخواهد. ایاز نیز سریعاً دستور دستگیری استاد دلخون، معلم آیدین را صادر میکند و او را به تهران میفرستد. اما رفتار و منش آیدین همچنان سلوکانه است.
روزی پدر شعر دیگری از آیدین به نام “روزها و لحظهها” با مقدمه طولانی در وصف شخصیت آیدین در ابتدای آن در روزنامه میبیند. این بار ایاز پاسبان به او پیشنهاد میدهد که پسرش را مدتی حبس کند تا “شعر و شاعری از کلهاش بپرد”؛ اما پدر تصمیم دیگری میگیرد. آن روز در پی کسوف و تیره شدن نابهنگام آسمان، پدر که در لوای مذهب بیشتر به خرافات اعتقاد داشت،کسوف را به بلایی که برای او و خانوادهاش نازل شده تعبیر میکند و به تصور آن که زیرزمین آیدین منبع کفر است، آنرا با تمام اثاثیه و کتابهایش میسوزاند. آن شب وقتی آیدین با صحنه زیرزمین سوخته مواجه میشود، از خانه میرود و دو سال بر نمیگردد.
در طول این مدت در کارخانه چوب بری گالوست میزرایان ارمنی مشغول کار میشود. اورهان چند بار پیش او میرود و حتی یک بار پدر به همراه اورهان به آنجا میرود، غرورش را فراموش میکند و از او میخواهد که با فراموش کردن گذشته، به خانه باز گردد. اما آیدین که تمام شعرها و کتابها و وسایلش را در آن آتشسوزی از دست داده بود، آنقدر دلگیر بود که قصد بازگشت نداشت و به پدر گفت: “پدر، مرا فراموش کن!” [ص ۱۸۲]
پس از آن دوبار ایاز و چند پاسبان دیگر برای بردن آیدین به سربازی سراغ او آمدند ، اما او را نیافتند و آیدین مجبور شد خود را در جایی مخفی کند.از میزرایان کمک میخواهد و او شبی آیدین را به خانهاش دعوت میکند و زیرزمین کلیسای کنار خانهاش را مناسبترین و امنترین مکان برای مخفی شدن او در نظر میگیرد. در طول زمانی که آیدین از صبح تا شب در زیرزمین مشغول قابسازی است، تنها سورمه، دختر برادر آقای میزرایان، هر روز برای او روزنامه و کتابی میبرد و آیدین عاشق و شیفته او میشود.
درست زمانی که آیدین قصد دارد هدف ادامه تحصیل در تهران را با سرمایهای که در این دو سال به دست آورده، به ثمر برساند، خبر مرگ آیدا و خودسوزی او را در روزنامه میخواند و بیدرنگ به خانه باز میگردد. پس از یک سال از مرگ آیدا، پدر نیز بر اثر بیماری قلب