دار قد کَشید...دیدی به جای پنجره، دیوار قد کشید
شادی غریب ماند و غم انگار قد کشید
تیغِ تبر به پای درختان رسید و بعد
کرسی نشین زیاد شد و دار قد کشید
وقتی که آفتاب صداقت غروب کرد
رویید بذر کینه و بسیار قد کشید!
روزی که روی شمع خرد آب ریختیم
جهل از درون کوچه و بازار قد کشید
جنگ آمد و صحیفه دنیا سیاه شد
هی کُشته پشت کُشته و آمار قد کشید!
وقتی که شعر از رهِ تزویر میگذشت
چیزی به نام شاعر دربار قد کشید
میخواستم که پُل بشوم تا که بگذرید
از روی من، که تیغه ی انکار قد کشید
میخواستم که روزنه باشم نخواستید
این گونه شد که این همه دیوار قد کشید!
#فردوس_اعظم #شعر_امروز_تاجیکستاندکلمه بانو:
#شکوفه_باختری (افغانستان)
@firdavsiazam