〔 #OneBiteOfStory 〕دستی که بین دستاش نگه داشته بود، گرمای لذتبخشی داشت. خنکی دستانش، بین گرمای دست مرد محو شد و به جاش گرمای عمیقی به وجودش رخنه کرد.
_چانی؟
به آرومی صداش زد. کاری که میخواست انجام بده، قابل پیشبینی بود. چون به همراه صدا زدن اسمش، دستانش رو از دست مرد برداشت و روی هوا تکون داد.
_میشه صورتت و لمس کنم؟
لبخندی زد و به آرومی مچ دستش رو گرفت و روی سینهاش گذاشت.
_از اینجا شروع کن کیونگی!
با برخورد انگشتانش به قفسهی سینهی چانیول، با کنجکاوی دستاش رو تا بالا برد. به پوست گرمش که رسید، لبخندی روی لبهای قلبی شکلش نشست.
از زیر چونهاش شروع به لمس و همزمان تصور کرد. _خط فکی که تیز نیست اما حالت قشنگی داره.
دستش رو کمی بالاتر کشید. به ارومی با انگشت اشارهاش، لبهای مرد رو لمس کرد. لبخندش کمی پر رنگ تر شد.
_لبات حالت خاصی ندارن چانی مگه نه؟ فقط برجستهان؟
به ارومی بوسهای روی انگشت کیونگسو زد.
_درست گفتی... بیشتر شبیه پفکه تا لب.
باهمدیگه خندیدن و به لمس چهرهی مرد، ادامه داد.
بینی کشیده، گونه های استخونی و چشمای گرد چان رو تصور میکرد. همزمان با لمس کردن و احساس کردنش، میتونست تصویر دست و پاشکستهای رو توی ذهنش به وجود بیاره.
قوی شدن حس لامسهاش رو مدیون چشمهای نابیناش بود. با اینکه این لمس ها برای حدس زدن چهرهی عزیزش کافی بودن، اما بازهم دلش میخواست تا برای لحظهای بتونه دنیارو نگاه کنه. حداقل برای ثانیهای با مردی که روزهای زیادی رو در کنارش زندگی کرده بود، ملاقات کنه.
_تونستی منو ببینی کیونگی؟ حالا بنظرت خوشگلم یا نه؟
نمیتونست احساسش رو مستقیم به چان بگه پس کمی طنز قاطی حرفاش کرد.
_حقیقتش رو بخوای بنظرم چهرهی قابل تحملی داری. زیادم از اینکه هرگز نمیتونم ببینمت ناراحت نیستم.
حرفی که به زبون آورد، قلب هر دو نفرشون رو شکست. با اینحال هردو با صدا خندیدن تا مبادا خاطر اون یکی رو آزرده کنن و به خاطر این نعمتی که ندارن، افسوس بخورن.
_حالا نظر تو چیه چانی؟ من خوشگلم؟
لبخندی زد.
_خب معلومه که خوشگلی کیونگ..
_راستشو بگو میخوام بدونم بخاطر اینکه خوشگلم عاشقم شدی یا دلیل دیگهای داری؟
با تهدید به زبون آورد و در مقابل، چان سرش رو جلو برد و بی طاقت بوسهی گرمی گوشه ی لبهای کیونگسو نشوند.
_چون خوشگلی عاشقت شدم وگرنه بیکار نیستم شب و روز ماچت کنم که!
قطره اشکی که از گوشهی چشمش روی گونهاش چکیده بود، با آستین لباسش پاک کرد. با وجود باطن غمگینی که داشت، لبخندش رو نگه داشت و به پسری که با انگشتان لاغرش، صورت خودش رو لمس میکرد، خیره نگاه کرد.
↳
#ChanSoo✦
@FanFiction_Land ✦