بلبلی روزی کناربوته ی
مریم نشست
شدغزلخوان نعره هازد گردمریم مست مست
گفت
مریم ازچه اینسان واله ودیوانه ای
گفت بلبل عطروبویت برده هوشم رازدست
بوده ام همصحبت صدنسترن صدرازقی
درمیان باغی ازگل بردلم
مریم نشست
آنچنان ازرنگ وبویش گشته ام دیوانه من
هرکسی داردبتی من هم شدم
مریم پرست
درمیان باغ وگلشن آشیانی داشتم
دل چوشد محو رخت ازباغ واز گلشن گسست
امشب تمام خویش را از غصه پرپر میکنم
گلدان زردِ یاد را با تو معطر میکنم
تو رفتهایّ و رفتنت یک اتفاق ساده نیست
ناچار این پرواز را اینبار باور میکنم
صحن نگاهت را به روی اشتیاقم باز کن
من هم ضریح عشق را غرق کبوتر میکنم
شعریست باغ چشم تو ، غرق سکوت و آرزو
یک روز من این شعر را تا آخر از بر میکنم
گرچه شکستی عهد را مثل غرور ترد من
اما چنان دیوانهام که با غمت سر میکنم
زیبا ! خدا پشت و پناه چشمهای عاشقت
با اشک و تکرار و دعا ، راه تو را تر میکنم ...
#مریم_حیدرزاده┄┅┄ ※•°
🍃🌹🍃°•※ ┄┅