تو تمناے من و جان من و یار منے
پس بمان تا ڪہ نمانم بہ تمناے کسے
من سراپا همہ یڪ جلوه اے از ؏شق توأم
؏شق را جز تو ندیدم بہ سراپاے ڪسے !
#حضرت_مولانا
ڪــانــالــے
بــا زیــبــاتــریــن اشــعــار نــاب
و مــطــالــب ادبــی و...
تـ℘ـمنـای عــ℘ـشـق
سپیده ی هر #صبح، شروع خوبی برای همراهی با هستی است ... با احساسترین #سمفونیطبیعت صدای قلب است، امروز صدای #قلب خود را میشنوید و این صدا #دلنواز ترین شعر مهربانی است ... و ریتم آن ،مارش گام های استوار است بسوی موفقیت ... پس در این بامداد، مهربان و استوار قدم بردارید ، ضربان قلبتان ضامن موفقیت گام های شماست ..
جاری میشوی هر #صبح در باور چشمهایم نفس میڪِـشم ••• عطر #دلنواز دستانت را و بر طلوع ِ #عشق میسُرایم تو را تا آنسوی فصلهای عبور صبح باور توست در تڪ تڪ نفسهایم ڪه اینچنین بی بهانه زاده میشوی در پیچڪ طلایی احساس •••
جارۍ مۍ شوۍ هر #صبــح در باور چشمهایم... #نفس میڪشم عطر #دلنواز دستانت را و بر طلوع #عشق میسرایم تو را تا آنسوۍ فصلهاے عبور... صبح باور توست در تک تک #نفسهایم ڪہ اینچنین بۍ بهانہ زاده میشوی در پیچک #طلایۍ احساس...
من تشنہء #صداۍ تو بودم کہ مۍ سرود در گوشم آن کلام خوش #دلنواز را چون کودکان کہ رفتہ ز خود گوش مۍ کنند افسانہ هاۍ کهنہء #لبریز راز را آنگہ در آسمان #نگاهت گشوده شد بال بلور قوس و قزح هاۍ رنگ رنگ در سینہ قلب روشن #محراب مۍ تپید من شعلہ ور در آتش آن لحظہء درنگ گفتم خموش «آرۍ» و همچون نسیم #صبح لرزان و بۍ قرار وزیدم بہ سوۍ تــو اما تو هیچ بودۍ و دیدم هنوز هم در سینہ هیچ نیست بہ جز آرزوۍ #تـــو
جارۍ مۍ شوۍ هر #صبــح در باور چشمهایم... #نفس میڪشم عطر #دلنواز دستانت را و بر طلوع #عشق میسرایم تو را تا آنسوۍ فصلهاے عبور... صبح باور توست در تک تک #نفسهایم ڪہ اینچنین بۍ بهانہ زاده میشوی در پیچک #طلایۍ احساس...
من تشنہء #صداۍ تو بودم کہ مۍ سرود در گوشم آن کلام خوش #دلنواز را چون کودکان کہ رفتہ ز خود گوش مۍ کنند افسانہ هاۍ کهنہء #لبریز راز را آنگہ در آسمان #نگاهت گشوده شد بال بلور قوس و قزح هاۍ رنگ رنگ در سینہ قلب روشن #محراب مۍ تپید من شعلہ ور در آتش آن لحظہء درنگ گفتم خموش «آرۍ» و همچون نسیم #صبح لرزان و بۍ قرار وزیدم بہ سوۍ تــو اما تو هیچ بودۍ و دیدم هنوز هم در سینہ هیچ نیست بہ جز آرزوۍ #تـــو