بايد، شب بيايد تا خانه را، از عطر تنت، پر کنم ! تو را، به مشام بکشم، تا عشق، در لايه لايه ی رگ هايم ، تند شود...! آن وقت، دوست داشتنت ، بی اتفاق، زيبا می شود ...!
اینجا، بعضی ها زندگی نمی کنند، مسابقه ی دو گذاشته اند. می خواهند به هدفی که در افق دوردست است برسند و درحالی که نفسشان به شماره افتاده، می دوند و زیبایی های اطراف خود را نمی بینند. آن وقت روزی می رسد که پیر و فرسوده هستند و دیگر رسیدن و نرسیدن به هدف، برایشان بی تفاوت است ...
و چه حالِ خوشایندیست بیدار شدن با بوسه هایی که طعمِ نابِ عشقِ تو می دهد وقتی به بالینم آمدی بوسه بارانم کن و بگذار چشمانم با لمسِ خورشیدِ نگاهِ تو به زندگی سلام بگویند ...