#روایت_آبانروایت از زبان
#معترضین در
#بوشهر از اعتراضات
#آبان۹۸▪️پنجشنبه ۲۳ آبان ۹۸ من و همسرم به سمت
بوشهر حرکت کردیم، تا چند روز در
بوشهر تعطیلات داشته باشیم.
دقیقا ساعت ١٢:٠۵ شب، یعنی بامداد جمعه ٢۴ آبان، وارد
بوشهر شدیم و به اولین پمپ بنزین رفتیم تا باک ماشین را پر کنیم، اما در کمال تعجب متوجه حضور تعداد زیادی از نیروهای انتظامی در پمپ بنزین شدیم. هنگام حساب کردن هزینه بنزین تازه متوجه علت حضور نیروهای انتظامی در پمپ بنزین شدیم، علت حضور نیروها وحشت جمهوری اسلامی از اعتراضات مردمی بود...
صبح روز ۲۴ آبان وقتی شبکههای اجتماعی را چک کردیم متوجه حضور گسترده مردم و اعتراضات مردمی در خیابانهای شهرهای مختلف شدیم و تصمیم گرفتیم که ما هم به اعتراضات بپیوندیم...
.
محل اقامت ما در خیابان محدوده استانداری بود، به محض اینکه از خانه خارج شدیم صدای اعتراضات را شنیدیم، روبروی استانداری اوج اعتراضات مردمی بود، شیشههای تمام بانکهای اطراف شکسته شده بود، پمپ بنزینها به آتش کشیده شده بود، اما حتی به یک مغازه مردمی هم آسیبی نرسیده بود، شعلههای آتش و دود همه جا را فرا گرفته بود، مردم فریاد "
مرگ بر خامنهای" ، "جمهوری اسلامی سرنگون سرنگون" ، "مرگ بر جمهوری اسلامی" سر داده بودند.
نقش زنان در اعتراضات برجسته بود. زنان بسیاری جلو آمده بودند و فریاد میزدند: "مرگ بر خامنهای، ننگ بر خامنهای"
تعدادی از نیروهای انتظامی و ماموران امنیتی از وحشت به داخل استانداری پناه برده بودند و درهای استانداری را بسته بودند. معترضین از بیرون به سمت استانداری سنگ پرتاب میکردند. کمکم نیروهای بیشتری با تجهیزات بیشتری آمدند و به سمت معترضین حملهور شدند و سعی داشتند با ماشین آبپاش مردم معترض را متفرق کنند. اما ما در کنار هم مقاومت کردیم.
جریان اعتراضات به طور کامل در دست مردم و به رهبری زنان پیش میرفت. یک جایی عملاً ماموران پا به فرار گذاشته بودند. اعتراضات در "روبروی استانداری" ، "روبروی باغ زهرا" و "میدان امام" به اوج خود رسیده بود، خیلی از خیابانها به خاطر اعتراضات و اینکه مردم با ماشینها در خیابانها توقف کرده بودند، مسدود شده بود...
نزدیک غروب، وقتی با یکی از ترافیکها مواجه شدیم، برای گریز از آن حجم ترافیک به کوچهای فرعی پیچیدیم، اما در انتهای کوچه وارد خیابانی که شدیم، انگار دقیقا وارد میدان جنگ شده بودیم... شعلههای آتش اطراف ما بود، همه جا دود بود، ماشینهای دیگری هم پشت سر ما آمده بودند، در آنجا همه شروع کردیم به فریاد زدن: "
مرگ بر خامنه ای" ، "جمهوری اسلامی سرنگون سرنگون"... به یکباره تعداد زیادی ماموران امنیتی موتورسوار با باتوم به سمت مردم معترض و ماشینها حملهور شدند و شروع به ضربه زدن به مردم و شیشه ماشینها کردند و همچنین گاردی ضدشورش با ماشین آبپاش به سمت مردم حرکت میکرد. در ابتدا مردم مقاومت کردند اما بدلیل گسیل ماموران مجبور شدند به عقب برگردند، ساکنین خیابان درهای منازلشان را باز کرده بودند و مردم را به سمت داخل هدایت میکردند...
هنوز نمیتوانم آن صحنه را فراموش کنم، هوا رو به تاریکی بود، شعلههای آتش و دود اطرافمان، صدای جیغ و فریاد میآمد، ماموران موتور سوار به سمت ما میآمدند، نزدیکتر شدند و شروع به شکستن شیشه ماشینها کردند، تمام ماشینها مجبور شدیم با دنده عقب با سرعت زیاد به سمت خیابان اصلی برگردیم، صورت زنی را می دیدم که پر از خون شده بود و مردی را که سعی داشت او را سوار ماشین کند و فراری بدهد...
یکی از ماموران موتور سوار که از کنار ماشین ما گذشت، با باتوم به شیشه صندلی عقب ماشین کوبید و شیشهها به سمت صورت سرنشینان پاشیده شد و ما مجبور شدیم به خانه برگردیم...
تا صبح صدای فریاد و انفجار میآمد صبح روز بعد دوباره به جمع معترضین پیوستیم. باورکردنی نبود خیابانها پر از مردم معترض بود. اما تعداد نیروهای امنیتی و گارد ضد شورش بسیار بیشتر شده بود و کاملاً مجهزتر بودند، ماموران امنیتی با موتور به سمت مردم حمله ور میشدند و با باتوم به سر و کتف و کمر مردم معترض میکوبیدند و با ماشینهای آبپاش سعی در متفرق کردن مردم داشتند...
ما فریاد میزدیم: "بی شرف بی شرف" ، "
مرگ بر خامنه ای" ، "مرگ بر جمهوری اسلامی" ، "جمهوری اسلامی سرنگون سرنگون"
حدود عصر به سمت خانه برگشتیم. اقوام ما تصمیم گرفتند به شهر خودشان برگردند. خبر دارم زمانی که طی شد تا به مقصد برسند، ۹ برابر زمان عادی بود. به دلیل اوج گرفتن اعتراضات در همه شهرها، مجبور شده بودند در ورودی شهر، ماشین را پارک کنند و بقیه مسیر را تا منزل پیاده بروند، به همین خاطر ما مجبور شدیم تا باز شدن راهها تا ١٠ روز در
بوشهر بمانیم...
آبان سرکوب شد اما پایان نیافت. خیزش انقلابی مردم دوباره در کف خیابانها تاریخ ساز خواهد شد و این کابوس جمهوری اسلامی است... آبان ادامه دارد...