#اشلی_فیولکمتولد ٢٢ اکتبر ١٩٩٠ / آمریکا
موتورسوار
یک بار دختر کوچولویی به نام
اشلی داشت در آشپزخانه بازی میکرد که چند ماھیتابه با صدای وحشتناکی روی زمین افتادند.
اشلی حتی برنگشت تا نگاه کند. پدر و مادرش تصمیم گرفتند که او را برای آزمایش شنوایی ببرند. وقتی جواب آزمایش آمد فهمیدند که دخترشان ناشنواست.
آنها زبان اشاره را یاد گرفتند و
اشلی را با بچهھای ناشنوای دیگر به اردو فرستادند تا از آنها یاد بگیرد و اعتماد به نفس پیدا کند.
پدر و پدربزرگ
اشلی عاشق موتورسیکلت بودند، به خاطر ھمین وقتی
اشلی سه ساله بود به او یک موتورسیکلت کوچک ھدیه دادند. سه تایی با ھم با موتورھایشان به جنگل میرفتند.
اشلی عاشق این گردشها بود و آرزو میکرد که در مسابقهی موتورسواری شرکت کند.
بیشتر مردم به او میگفتند که این کار غیرممکن است. میگفتند «توانایی شنیدن برای مسابقهی موتورسواری ضروری است. از صدای موتور میفهمی که چه وقت باید دنده را عوض کنی. باید بتوانی از روی صدا بفهمی که موتورسوارھای دیگر کجا ھستند.»
اما
اشلی از مقدار لرزش موتور میتوانست بفهمد که چه وقت باید دنده را عوض کند. از گوشهی چشم سایهھا را میدید و میفهمید که کسی دارد نزدیک میشود.
در چهار سال او توانست چهار مقام کشوری به دست بیاورد. بارھا و بارھا از روی موتور افتاد! دست چپش، مچ دست راستش، قوزک پای راستش، ستون فقراتش (سه بار) و دو دندان جلویش شکست، اما او ھمیشه حالش خوب میشد و دوباره روی موتورش برمیگشت.
اشلی یک وانت در پارکینگ خانهاش دارد. پشت وانت روی برچسبی نوشته شده است: «ھرچه قدر خواستی بوق بزن، من ناشنوا ھستم!»
اشلی میگوید «من اصلا به لرزش موتور فکر نمیکنم؛ اصلا به ھیچی فکر نمیکنم. حالا دیگر بخشی از موتورسیکلت شدهام.»
ترجمه از کتاب "قصههای قبل از خواب برای دختران خطشکن"
مترجم:
#الهام_نظری
داستان زندگی زنان پیشرو را در کانال «دخترها تسلیم نمیشوند» بخوانید.
@doxtarha