...
ایستاده بودم در اطاقم کنار پنجره
محو تماشای آسمان که چه دلتنگ بود،
درست شبیه حال دلم که عجیب گرفته بود
خیره شدم به آسمان ابری که چه به شدت میبارید،
با خود گفتم، کاش میشد این چنین دلم را خالی کنم،اشک بریزم شبیه این آسمانِ که بارانی است
دلم شبیه رنگ اش سیاه و تیره ،چشمانم ابری،گلویم پر از بغض بود
اما این آسمان بود جای من گریه میکرد منِ که همانند تندیسِ کنار پنجره ایستاده بود و خیره تماشایش میکرد، منِ که نمیتواند همانند اش بگرید ،
غرق در افکارم که گهی صدای الماسک من را از خلسه ای افکارم رخصت میکرد.
قطره های باران هم با رسیدن به زمین موسیقی دلکشی را تشکیل داده بودند.
خیره شدم و دیدم که چگونه آسمان بر حال آنهایی که دل پر از بغض دارند اشک میریزد.
در این زمان فهمیدم که حتی آسمان هم طاقت دلتنگی ندارد چی باشد که من تحمل کنم ولی او خوشبخت تر از من است می تواند دلش را به یک نحوه خالی کند، وای بر حال ما که سینه پر از بغض گرد جهان می گردیم.
🍁#باــنو ــثرــیا....