خاطرات زندان و جانباختگان

#کودکان
Канал
Политика
Новости и СМИ
Религия и духовность
Персидский
Логотип телеграм канала خاطرات زندان و جانباختگان
@ckateratjanbakteganПродвигать
213
подписчиков
6,04 тыс.
фото
711
видео
2,05 тыс.
ссылок
نه میبخشیم نه فراموش میکنیم یاد یاران یاد باد
چشمهایم را بگیر
و تا وقتی که دنیایی دیگر پیش رویم باشد
باز نکن

من در تاریکیها
به دنبال خانه ای روشن هستم
با مادری که در آغوشم بگیرد
با اسباب بازیها
و کتابها و دفترهای مشق
من به دنبال پدری هستم
که صورتش از آتش کوره
نسوخته است
و خواهرم در پشت میزش به من درس می دهد

چشمانم را باز نکنی!

#م_شوق
#کودکان_کار
🔥
https://t.center/ckateratjanbaktegan
🔴از هر دو آواره سیل یکی کودک است

آمار دفتر یونیسف در تهران حاکی از آن است که نیمی از ۵۰۰هزار نفری که بر اثر سیل خانه‌‌هایشان را از دست دادن کودکانند‌.

▪️این گزارش از محل اسکان #زنان و #کودکان روستاهای حمیدیه در همسایگی خفاش‌ها و زاغه‌های باقی مانده از جنگ است.

▪️ در حالی که #سیل در رسانه‌ها به پایان می رسد، برای این زنان و کودکان تازه شروع شده است.
🔥
https://t.center/ckateratjanbaktegan
🔥👆👆👆
#مریم_فرجی در دادگاه گفته بود، مدافع حقوق #کارگران و #کودکان هستم. پدرم یک کارگر است از حقوق او دفاع میکنم و پاسخ قاضی دستگاه جنایت #سرمایه_داری_اسلامی این بود:
«شما هم شغل داری، هم تحصیل می‌کنی و هم نان‌آور خانواده هستی، به زندان می‌فرستم تا حالت جا بیاید.»
خواهرش لیلا
🌤🔥
🌺🌹🌾
✳️ آمار #کودکان کار در ایران

در ايران آمار دقيقی از تعداد كودكان كار وجود ندارد و تقريبا هيچ يك از ارايه‌دهندگان مجموعه پژوهش‌های آماری در جهان، مانند صندوق بين‌المللی پول، بانك جهانی و يونيسف، آماری در اين زمينه ندارند. مركز آمار ايران هم دست‌كم به شكلی مستمر، آمار مربوط به پديده كار كودكان را منتشر نمی كند. برخی برآوردها نشان می دهند كه چيزی بين ٤٠ تا ٨٠ درصد از اقتصاد ايران را بخش غيررسمی آن تشكيل می دهد و به كار گرفتن كودكان در اين بخش غير رسمی و زيرزمينی و به عنوان مثال در كارگاه‌های كوچكی كه ثبت نشده‌اند، در مشاغل خانگی و غيررسمی بسيار رايج است.

🌺🌹🎋
🌹
#کودکان_کار

معدن ذغال سنگ در جلال آباد افغانستان
🌹
🌺🌺🌺🌺
چرخ دستی‌اش را توی پیاده رو رها کرده بود. کنارش ایستادم و نگاهی به ضایعات جمع‌آوری‌شده‌ی داخلش انداختم. همه چیز توی بساطش بود. خم شدم تا دقیق‌تر نگاهش کنم. ناگاه دستی از پشت به شانه‌ام خورد. از سنگینیِ دست ترسیدم. نشان می‌داد مردیِ قوی هیکل است. هراسناک برگشتم. تصور می‌کردم با مردی جوان یا میانسال مواجه خواهم شد که حتما خواهد پرسید دنبال چه چیزی هستی. اما وقتی برگشتم و چهره‌ی تکیده و جُثه‌ی نحیفِ کودکانه‌اش را با کاپشنی گشاد و کهنه، پیراهنی سیاه و روغنی، شلواری بدونِ زیپ و کفش‌هایی پاره دیدم، هراسم، به وحشت تبدیل شد. وحشت از حالِ روزگار، وحشت از وضعیتِ این کودکِ کار، و وحشت از حجمِ بی‌امانِ تهیدستی. لبخند که زد، وحشتم تا حدی فرو ریخت. گفت این‌ها مال من است، خریده‌ام. دستم را دراز کردم تا دست بدهم. دستش را کشید و گفت «کثیف» است. دستانش «پاک»ترینِ دست‌ها و نگاهش غم‌آلودترین و نجیب‌ترینِ نگاه‌ها بود. دستم را آنقدر نگه داشتم، تا با اکراه، از سرِ سیاهی و زخمِ دست‌هایش دست داد. دستانش حکم پتک بر سر را داشت. ویرانگر بود. دستانی که سال‌ها بزرگتر از خودش بود. زمخت، دِفرمه، زخمی و سیاه، با ناخنی کبود شده.
برخلافِ اغلبِ کودکانِ کار و خیابان، که یا سکوت می‌کنند تا بی‌اعتنا از زیرِ سوال در می‌روند، از سوال و جواب نمی‌هراسید. اتفاقا نپرسیده، توضیح هم می‌داد. علت زخم‌های دستش را پرسیدم. گفت من مواد مصرف نمی‌کنم، زخمِ جمع‌آوریِ ضایعات است. از این‌که گفت مواد مصرف نمی‌کنم، تعجب کردم. گفتم حالا چرا گفتی مواد؟ گفت یک بار مامورانِ شهرداری گرفتند، همه وسایلم را برندند و گفتند مواد هم که مصرف می‌کنی! تصور می‌کردند جای تزریق است. گفتم خواسته‌اند تو را بترسانند. خیلی محکم و با لحنی آمیخته به لبخندِ شیطنت‌آمیزی گفت؛ غلط کرده‌اند. ۱۳ سالش بود. برخلافِ اسمش که نادر بود، اما خودِ اجتماعی‌اش دیگر نادر نبود. هر کجای این خراب شده را که نگاه می‌کنی، پر از کودکِ کار و دست‌فروش و زباله‌گرد است. درس را رها کرده بود تا مادر و برادرش گرسنه نمانند و پدرِ زباله‌گردش تنهایی زیرِ بارِ اجاره‌ی خانه‌ی کوچکِ حاشیه‌ای و هزینه‌های زندگی له نشود. روزی ۱۲ ساعت با چرخ‌دستی‌اش خیابان‌ها را دنبال ضایعات و آشغال‌ها می‌گردد تا شب ۱۵ تا ۲۰ هزار تومان درآمد داشته باشد. برخلافِ دیگر کودکانِ کار که حتی در سیاهچاله‌های کارگری هم خیال‌پردازانه به دکتر و مهندس شدن و پولدار شدن فکر می‌کنند، سقفِ آرزویش این بود که آنقدر پس‌انداز کند که بتواند یک وانت بخرد و با آن راحت‌تر و امن‌تر کار کند. می‌گفت با چرخ‌دستی وقتی دوستانش را می‌بیند، خجالت می‌کشد. اما اگر ماشین داشته باشد، موجه‌تر می‌نماید. علیرغمِ اینکه شکسته شده بود، ولی سرشار از انرژی و امید بود. وسط حرف‌هاش فقط آه می‌کشید. با من که حرف می‌زد، نگاهم نمی‌کرد. حواسش به این طرف و آن طرف بود. داشتیم حرف می‌زدیم که یکهو گفت من باید بروم. چرخ دستی‌اش را با شتاب هُل داد و به آن طرفِ خیابان رفت. مغازه‌داری داشت چند تا کارتن کنار جوی آب می‌گذاشت، به سرعت می‌رفت آن‌ها را از دستِ زباله‌گردهای رقیب نجات دهد.

به قولِ شاهین؛ باش تا صبرِ فرزندانِ فقر به سر رسد. نجات دهنده، همین دستانِ پاک است. همین دستانِ پاک، دقیقاً همین دستانِ پاک کار را تمام خواهند کرد.
#تهیدستان | #کودکان_کار | #زباله‌گردی


#امیر_چمنی

🌺🌺🌺🌺