سرگذشت حوصله انسان
تو مادر نبوده ای پسرم
که بدانی نُه ماه چگونه می گذرد!
هر شب و روزم را در زخم و زلزله
کنار قلبی که هنوزم از تپیدن
حیایش نیست،_بر همه سو_
هَمْرَهَم بودی:
هنگام پختن نان جوین برای رعیت خان
هنگام جاروی جاخواب اسب مباشر
و در مزرعه نیز
با داس و تاول و ترس
کنارِ مرگ موروثیِ نان آوری که در چهلم مرگش تو با گریه پا بر خشت نهادی.
مبادا چراغ رنج قبیله ات را خاموش نظاره کنند!
ارباب فقط این را می دانست
که از گلّه ی نوکرانش تنها یکی را
کم آورده است.
شتاب کن پسرم!
باید به فکر نان امشبت باشی،
نان امشبت پسرم!
نُه ماه... نَه،
دو سال سیاه هم کم نبود پسرم!
دو سال سیاه
تو پستان کور مرا مکیدی
که زنده بمانی
اما در زمین تشنه
تنها خاران تلخینه می رویند.
پسرم!
هنگام خشم خدا
رویم به تازیانه ی تلخش بود،
از جان تو می ترسیدم یگانه یادگار محبوبم!
از جان تو می ترسیدم
ترا چون خار خلیده ای بر این گُرده گاهِ تکیده پنهان کردم مبادا نیش تازیانه ای سیاهت کند.
دو سال نه...!
بیست سال سکته آور
جگرم در کف دستان تو پاره پاره می شد و حرفی نمی زدم
و تو هرگز زور ظلمت و تحمل تازیانه را نداشته ای...
گفتی بیا از دوزخ این ددمنشان گذر کنیم
گفتم کجای جهان فرود و فراز رنج را رها کرده است؟
گفتی برویم...
گفتم پس مَردُمت را چه می کنی؟
_گل حرفت میان گلو شکفت و مرد._
گفتی حلالم کن، رفتی و امروز خبر مرگت رسیده است... پسرم!
حالا بگو
گیسوی سپید را برای چندمین و کدامین قیچی کنم.(۱)
_وه...که افزونِ این همه شهيد
بر زنده ذلیلان روزگار
مبارک باد._
#سید_علی_صالحیمسجد سلیمان/١٣۵٧
١- زنان عشایر بختیاری، در مرگ دلاوران، گیسوان خویش را به قیچی سپارند.
⭐⭐⭐⭐⭐