#روایت_شکنجه#اسماعیل جان؛ فعلا زنده ام!
زمان بازداشت؛ چند روز بعد از برگزاری مراسم اول ماه مه، روز جهانی کارگر، سال ۱۳۶۷
در محله «مسناو»
#سنندج، متوجه حضور دو ماشین پیکان شدم که در مقابلم قرار گرفتند. پنج مرد مسلح به مسلسل در کمتر از چند ثانیه با کشیدن گونی به سر و صورتم مرا داخل یکی از ماشین ها پرت کردند. بصورت قپانی به دستم دستبند زدند. سرم را به زیر صندلی فشار می دادند و از همان لحظه اول؛ ضرب و شتم شروع شد.
به محض ورود به اداره اطلاعات، بازجویی همراه با کتک شروع شد. بازجویی تا شب در کریدور ادامه داشت. شب اول را در کریدور نزدیک اتاق بازجویی در حالی که به دستم دستبند زده بودند، زیر پتو قرارم دادند و روز بعد به سلول ۱۳ منتقل شدم. حدودا ۵ ماه در تک سلولی بودم. همراه با بازجویی های طولانی مدت، بدون هواخوری- حدود یک ماه -؛ قرار گرفتن بر روی تخت تعزیر و بازجویی توسط چند بازجو. سر بازجو را «مهندس» صدا می زدند.
صدای بلندگو که مرتب نوحه و قرآن از آن شنیده میشد با صدای لگد های بازجو به سر و صورت و بیضه ها و سوالات بازجویان همچون یک «دریل» تمام وجودم را به لرزه در آورده بود. در اثر این ضربات، بیضه های من دچار مشکل شد که در زمان ازدواج تازه من متوجه عوارض آن شدم و بر اثر فشار های روحی، تمامی مویرگ ها و عصب های لب پایین و بالا، پارگی داد و ضایعه ناشی از آن هنوز بعد از ۳۰ سال باقی مانده است.
ضرب و شتم نهتنها در دوران بازجویی بلکه تا آخرین روزهای زندان ادامه داشت؛ زمانی که من را به نزد دادیار، (شخصی به نام شهرام اهل کرمانشاه که در زندان او را برادر شهرام صدا می زدند) بردند و در مقابل توهین به برادر جان باخته ام فرزاد و دیگر جانباختگان کومه له سازمان کردستان حزب کمونیست ایران با او به مجادله پرداختم. در کمتر از چند ثانیه چند نفر مامور بر سرم ریختند. در حالی که من را روی زمین می کشیدند، هم زمان چند نفر با مشت و لگد به جانم افتادند و من را تا داخل سلول - سلولهای دادسرای انقلاب
سنندج - لگد مال بر روی زمین کشیدند و من را تحویل صدیق ظریف،_ از چهره های شناخته شده برای فعالین دهه ۶۰ در شهر سنندج_ دادند.
بعد از چند روز که مجددا در تک سلولی بودم، مرا به بند الف انتقال دادند. به خیالم که ضرب و شتم و کتک کاری، دیگر تمام شده است. همان شب اول توسط مسئول بند - شخصی به اسم طالب اهل مریوان - مورد تهدید قرار گرفتم و نصف شب چند مامور من را صدا زدند و بعد از اینکه من را با چشم بند به آن طرف درب بند زندان بردند، من را روبه دیوار گذاشتند و کتک کاری مجددا شروع شد. این کتک خوردن ها تا روز های آخر که قرار شد، آزاد شوم، ادامه داشت.
آخرین برخورد و فشار روحی که هیچ وقت فراموش نخواهم کرد، زمان اعلام حکم صادر شده برای من بود. این در زمانی بود که هر شب تعداد از دوستان هم بند را برای اجرای حکم اعدام صدا میزدند. ساعت ۲ نصف شب بود. باز کردن قفل اتاق بند با چرخش کلید و پچ پچ چند نفر مامور کاری کرد که اکثر زندانیان از خواب بیدار شوند. اما همه در سکوت منتظر شنیدن نام زندانی بودیم. یکی از مامورین که پتو ها را کنار می زد، سوال می کرد بهزاد هستی؟ تا نوبت به خودم رسید، بهزاد هستی؟ بله، بهزاد سهرابی، بله، آرام بلند شو و لباس بپوش.
چشم بند زدم و با مامورین راه افتادم، مرا به اتاق نگهبانی بردند. چند نفر لباس شخصی آنجا نشسته بودند. سوال های تکراری نام ،فامیل، اتهام، وووو. گفتم: بازجویی دوباره شروع شده؟ گفتند: نه، جواب حکم شما از دیوان عدالت کشور را می خواهیم اعلام کنیم!! گفتم: الان ساعت ۲ شب! عجله برای چیست؟ گفتند: نمی خواهی بدانی که حکم تو چیه؟ گفتم چه فرقی می کند؟ حکم، حکم شماست و صادر شده. شنیدن حکم اعدام ساعت ۲ شب چه واکنشی می تواند ایجاد کند!؟ نمی دانم چقدر ترسیدم، اما کاری کردم که آنها متوجه ترس من نشوند. وقتی به داخل بند برگشتم هم اتاقی ها گفتند: زنده ای؟! گفتم فعلا زنده ام!
من در بیدادگاه های جمهوری اسلامی ایران بدترین، زشترین و رکیک ترین توهین ها را شنیدم وبا آن واژگان توهین آمیز آشنا شدم.
در بیداگاه
سنندج وقتی که من توسط حاکم شرع ویژه، محاکمه شدم، منشی او شخصی بود به نام برادر جودی. این دادگاه کذایی که بدون حضور وکیل برگزار شد، ۳ دقیقه بیشتر طول نکشید. برادر جودی، به نکاتی از پرونده ساختگی اشاره کرد. حاکم شرع ویژه خطاب به من گفت ، دفاعیه ای از خود دارید؟ ایشان بدوناینکه به من اجازه دهد که بگویم ،اره یا نه، کثیف ترین ، زننده ترین و رکیک ترین توهین ها را به مادرم گفت ، و نگهبان را صدا زد و به قول خودش من را از اتاق بیرون انداختند.
اسماعیل گیان ، فعلا زنده ام و امید به آینده دارم .
کمپین:
نه به شکنجه
من هم شکنجه شدم
نان کار آزادی،اداره شورایی
⭐⭐⭐✊🔥https://t.center/ckateratjanbaktegan