دلنوشته ای از زندان تا زندان برای
آتنا این دلنوشته را در سالگردسومین تولدم درزندان اوین نوشتم.
امروز تولد
#آتنا_دائمی است و میدانم که او هم، چنین حسی دارد،میدانم پشت دیوارها قدمیکشد بزرگ ومقاوم ترمیشود، بزرگتر ازتمام صخره های پیش رو..
برای آتناوآرزوهای بزرگش برای ایران، برای
آتنا و مقاومت هایش
تولدش مبارک""
«تنها نشان عمر رفته خطهای سیاه است
بر دیوار سلولی سرد و بی روح
با جای پای سپیدی بر تارهای نازک مو سه پاییز را پشت سر گذاشتم
به هم نشینی میله های سرد
در حصار سنگی دیوارهای بلند و بی روح با قاب کهنه ای از پنجره ای خفته اینک
شعله های شمع تولدم از آتش سینه های گداخته است
و ساز جشن تولدم ناله های زنجیرهاست سه پاییز را پشت سر گذاشته ام
قد کشیدم بلند شدم بلندتر بلندتر بلند تر از تمام صخره های پیشرو
بلندر تر از تمامی دیوارها
من بلندترین موج دریای پر آشوپم
که بر ساحل خفته ی خفتگان مشت می کوبم
سه پاییز را پشت سر گذاردم
و در سالگرد زاده شدنم با هم قطارانم
شوریدگی ها را، دلدادگی ها را
همراه با با زنجره زنجیرها می خوانیم
تا زورق زرین آفتاب میهمان ساحل پنجره ها شود
سه پاییز را پشت سر گذاشتم به امید بهاری منتظر...
شبنم مددزاده زندان اوین ۱۳۹۰