ــ آقای شاملو...میخواهم ازتان خواهش کنم برایمان از عشق حرف بزنید. یعنی از چیزی صحبت کنید که زندگی روحی و جسمی و فکری خودتان را مدیون آن هستید. مردم این کلمه را به کار میبرند اما غالباً برداشت روشنی از آن ندارند. عشق را به انواع و اقسام تقسیم میکنند:عشق جسمی، عشق روحی، عشق افلاطونی و انواع بسیار دیگر. اما وقتی از شما میخوانند برداشتهایشان بیرحمانه به صورت علامت سوآلی درمیآید.
ــ بهت حق میدهم. سابق میگفتند:« عشق آمدنی است نه آموختنی.» باید در این عقیده تجدید نظر کرد. در مورد اول (که عشق «آمدنی» است) مطلقاً شک نباید کرد. پس نخست عشق باید «بیاید» و حضورش را اعلام کند. اما مشکل کار در مرحلهی بعدی است. چون ما به دلایل مختلف نمیدانیم عشق چیست و باید آن را بیاموزیم. عشق نیاموخته به نگهداری پرندهیی میماند که اگر ندانی از چه چیز تغذیه میکند و چگونه باید ازش مراقبت کرد، نه فقط هرگز برایت نخواهد خواند بلکه یا در کوتاهترین مدتی خواهد مرد یابه صورت کرکس زشتی جگرت را پارهپاره خواهد خورد... پس پیش از هر چیز باید از عشق تعریفی در دست داشت و به خصوص سخت مراقب باید بود که تعریف طرفین حادثه کاملاً با هم انطباق داشته باشد. بی هیچ درز و شکافی، بی هیچ سوء تفاهمی، بی هیچ سهلانگاری آسانگیرانهیی وگرنه ابتذال و فاجعه از همان لحظهی نخست پشت در است... عشق شادیبخش و آزادکننده است و جرأتدهنده...