آن جدايىِ بى گاه
يادى از نوذر پرنگ
چشمِ درها بسته، پلك پرده ها آويخته
مجلسِ اُنسى است بزم مردم فرهيخته
من ادب نشناس، ساقي مست، صاحبخانه خواب
جام پهلوخورده، ساغر كج شده، مي ريخته...
نوذر پرنگ! شايد نامش به گوش خيلى ها نخورده باشد و بنظر برسد كه او در غبار زمان فراموش شده است، پس ما چكارهايم؟
«نوذر پرنگ» در اوج سال هاى دگرگونى شعر فارسى در دهههايى مىزيسته است كه غزلسرايان طى فرايندى تند آماج حملات از سوى نوگرايان قرار گرفته به رها كردن شعر سنتى و روى آوردن به گزينههاى پيشنهادى آنان ترغيب و توصيه مى شدند و هر نوع پافشارى بر غزل -حتى اگر به نيّت نوجويى و ارائه شيوه هاى جديد بود- حركتى متحجرانه قلمداد شده و مذموم انگاشته مى شد.
نوذر قصۀ ما اما در لاك سخت و پوستۀ فخيم خودش، مردى منزوى بود كه عليرغم دوستى با نيما هيچگاه مرعوب جوّ حاكم نشد و در همان غزل خودش، خودش بود و ابتكاراتش در به كارگيرى فضاى تازه و تصاوير به روز با توجه به ظرفيت هاى بلندمرتبه ى شعر كلاسيك ستودنى ست.
آنجا كه با تلفيق لطافت عراقى گونه حافظ و تركيب ظرافت هندى مأب با فضاها و تأثيرات هنرهاى مدرن، غزلى خاصِ خاصِ خودش آفريده است.
تمام غزلهاى نوذر به كنار، ساقينامه اش تمام قد يك طرف ديگر!
رسوخ ذهن شگفتآور شاعر به هستۀ كلمات و جادوى رنگارنگش در رقص موزون كلام و تصوير تو گويى يك جفت رقصنده را در حركات باله به تصوير مىكشد كه روى سطح صيقلى نوشتهها در خودنمايى و جلوهاند:
ببر در كوى درويشانم امشب
مرا بگذار با خويشانم امشب...
نمى دانم كجاي اين شبِ تار
كجاى بيشه ى دورى دگربار
گياهى خواب مى بيند كه در باد
پلنگى از درختى ناگه افتاد
فتاد اما به روى آهويي خُرد
پس آنگه، سيلى از خون بيشه را برد...
شايد كسى نداند ترانۀ معروفى كه سالانه براى همه مردم خاطره ساز است مال "نوذر پرنگ" است:
تولد تولد تولدت مبارك
مبارك مبارك تولدت مبارك
ترانهاى كه روى ملودى انوشيروان روحانى خوش نشسته است.
اين قطعه ى تأثّر برانگيز محلى هم سرودۀ نوذر است، هرچند به سادگى همه از نام آفرينندۀ گمنامش گذشتهاند:
میگن اسبت رفیق روز جنگه
مو میگویم ازو بهتر تفنگه
سوار بی تفنگ قدرت نداره
سوار وقتی تفنگ داره سواره
تفنگ دسته نقره م را فروختم
برای ول قبای ترمه دوختم
فرستادم، برایم پس فرستاد
تفنگ دسته نقره م؛ داد و بیداد...
اسب، رفيق مردِ جنگى است، رفيق، دارايىِ معنوی بزرگى ست، هويت آدم است اما از نظر شاعر، تفنگ از او ارزشمندتر است، پس شرف آدم است و اشاره به دسته نقره يعنى بهای زیادی دارد، پس نماد دارايى مادى اوست، هويت و شرف و دارايى اش را مى گذارد و...
داد و بيداد
داد و بيداد....
داد و بیداد نالهای جانسوز از عمق دل است، پژواک اسفناک و حسرت برانگیزی است که دل را میسوزاند و خاکستر میکند، کلمه اینجا مثل آتشی تند از سینۀ نوذر برمیخیزد و ما را میسوزاند.
غزلهای نوذر نیز شرح حسرت و دوری است:
تو رفته بودی و طرح تنت هنوز به جای
به روی گسترۀ خوابناك بستر بود
مجال گریه در آن شب نیافتم هر چند
كه آن جدایی بیگاه گریه آور بود
یا این غزل:
...و چون در خلوت شب، خسته از ره باز مى مانى
به گوشَت مى چكاند باد، زهرِ ناله هايم را
مرو! آخر پشيمان مى شوي دانم كه مى جويى
پس از من در رهِ ميخانه، شب ها ردّ پايم را
مردي كه از فرط انزوا و تواضع، شعرهايش را دوستانش منتشر كردند و همنسلانش(بسيارى از شاگردانش) حق او را ادا كه نكردند هيچ، پنهانش كردند؛ نوذر پرنگ!
#مهدی_فرجی@Bookzicماهنامه هنر موسيقى
شماره ١٦٦
http://www.magiran.com/view.asp?Type=pdf&ID=1733354&l=fa