#یادنامه#علیرضا_بندریاز پیرمرد چیزی نگفتیم. رفتیم اینترنت را زیر و رو کردیم تا شعری از "کریم قنبری" پیدا کنیم و حس معاصربودن به ما دست بدهد اما نشد. خواستیم از داربست جنازهاش بالا برویم، باز هم نشد.
من غمگین بودم اما برای پیرمرد اشک نمیریختم. یعنی شانهای نداشتم که سرم را بگذارم و برای بیست سال رفاقت با "استاد" گریه کنم.
وقتی برای وداع آخر به خانهاش رفتم تا چشم کار
میکرد شانههای رفیق بود.
#حسن_همایی را که بغل کردم هنوز بوی دهه هفتاد
میداد. زمزمهام که "سفید کردی پسر" در هق هق تلخ
#احسان_هاشمی شنیده نشد. اصلا دلش را نداشتم
#امید_چاووشی را ببینم. پسر خوب شرق تهران دو بار یتیم شده بود.
#بهمن_زدوار صبور بود. بهمن همیشه عادت دارد اشکهایش را توی دلش دفن کند. شبیه آن روز شوم که تابوت
#حسین_منزوی را
میبردند. چیز زیادی از
#حمیدرضا_شکارسری نمیگویم که سراپا اشک بود و نم نم
میبارید.
امید روزبه و همسرجانش و شهرزاد غمگینش پشت سر تابوت و دستهای مهربان
#آرش_نصیری روی شانهام و
#رضا_شنطیا که ویرانهای بود برای خودش و صدای زخمی "احسان" که چه سوزناک
میخواند:
مِی پرستان، مِی پرستم
میبرند
نازشستم روی دستم
میبرند
و قصه "کریم جان قنبری" همینقدر تلخ به آخر رسید.
پیرمرد "نفس" ما بود
پ.ن= "کریم قنبری کرمانشاه" لقمه چرب و نرمی برای تاجران
مرگ نبود. آنقدر نجیب و فروتن و گوشهگیر بود که به زحمت توی عکسهای دونفره جا
میشد.
من
مرگ کریم قنبری را فقط به خودمان تسلیت
میگویم و به ادبیاتی که هر روز خالیتر و مفلوکتر از دیروز
میشود.
پ.ن.دو= این ویدیو را از آرشیو پدرم برداشتم. پدر و سید کریم رفاقت دیرینهای داشتند.
حالا این تصاویر به بیست و چند سال پیش پرتابم
میکند. به روزگاری که خیلی جوان بودم و پدر موهایش جوگندمی بود و کریم مهربان وقتی که شعر
میخواند دل ما را هم با خودش
میبرد.
هر که
میخواهد دلی را بشکند
میزند سنگی به بالم، دیدنیست
#کریم_قنبری_هم_رفت#کرمانشاه_تسلیت#مرگ_می_ناب#شعرخوانی_استاد_کریم_قنبری#رشت_سال_۱۳۶۲#خداحافظ_استاد_شعر_و_خلاق#علیرضا_بندری🆔 @Bookzicو چه قدر از این هنرمندان منزوی و فروتن داریم که حاضر نیستند گوهر عشق و آزادیشان را به پشیز شهرت و آنالیز مصلحت بسپرند..! این هنر و ادبیات ما است که ضرر
میکند نه آنها؛ آن هم در روزگاری که چیزی برای عرضه به جهان انسانیت نداریم مگر هنر...
#قلندر