@Bookzic 🍃🌸🍃#داستان_های_شاهنامه #قسمت_صد_و_هفتاد_و_چهارم#فریناز_جلالی #رزم_کیخسرو_و_افراسیاب افراسیاب زار
و نالان بهسوی آب زره رفت
و با کشتی بهسوی گنگ دژ به راه افتاد تا در آنجا بیاساید
و دوباره مهیا شود. خسرو نیز به دنبال او روان شد. تمام اسیران از جهن
و گرسیوز تا دیگر نامداران
و زنان را همراه گیو نزد کاووس فرستاد. کاووس با اسیران به محبت رفتار کرد
و دختران
و همسران افراسیاب را پوشیده داشت
و از جهن نیز به نیکی پذیرایی نمود اما گرسیوز را درجایی تاریک زندانی کرد. سپس نامهای به خسرو نوشت
و به تشویق
و تشکر از او پرداخت
و برایش آرزوی موفقیت کرد
و نامه را با گیو روانه نمود. خسرو سپاه را به گستهم نوذر سپرد
و خود بهطرف چین رفت
و پیکی به خاقان فرستاد
و گفت: اگر فرمانبردار باشید
و خیانت نکنید
و به سپاهیان من برسید با شما کاری ندارم. خاقان هم اطاعت کرد.
نظیر همان نامه را به شاه مکران فرستاد اما او نپذیرفت
و گفت: اگر قصد عبور داری بدون سپاه میتوانی بگذری اما اگر با لشکر به شهر بیایی با تو میجنگم. خسرو که چنین دید به چین رفت
و خاقان هم از او پذیرایی نمود. سه ماه آنجا بود
و بعد رستم را آنجا گذاشت
و خود بهسوی مکران رفت. وقتی به مکران رسید به شاه مکران دوباره پیام داد که عاقل باش
و از سپاه من پذیرایی کن که اگر غیرازاین باشد ما با تو میجنگیم. شاه مکران نپذیرفت. پس تخوار نگهبان ایران با طلایه شاه مکران جنگید
و او را کشت
و دو سپاه به جان هم افتادند. شاه مکران به عقب لشکر فرار کرد اما از تیغ ژوپین نتوانست جان سالم بدر برد. میخواستند سرش را ببرند اما خسرو نگذاشت
و او را با احترام دفن کرد. در این جنگ ده هزارتن از مکرانیها کشته شدند
و هزار
و صد و چهل نفر اسیر شدند
و غنائم زیادی به دست آمد. شاه یک سال در مکران بود
و بعد اشکش را آنجا نهاد
و خود راه بیابان در پیش گرفت تا به آب زره رسید پس کشتی بر آب انداخت
و توشه یک سال را در آن قرارداد
و بهسوی گنگ دژ حرکت کرد. هفت ماه بر روی آب بودند
و عجایب زیادی دیدند مثلاً موجوداتی که سرشان چون ماهی
و تنشان چون پلنگ بود. جانورانی که سرشان چون گور
و تنشان چون نهنگ بود یا موجوداتی با سر خوک
و تن بره
و از این شگفتیها زیاد بود. وقتی به خشکی رسیدند شهرها مانند چین بود
و زبانشان مانند مردم مکران. مدتی آنجا آسودند
و گیو را آنجا قرارداد
و خود بهسوی گنگ دژ به راه افتاد. وقتی به آنجا رسیدند شاه دوباره از خداوند مدد جست. از آنسو افراسیاب باخبر شد که خسرو نزدیک میشود پس بدون صحبت با کسی فرار کرد
و وقتی شاه به آنجا رسید خبری از او نبود. خسرو مدتی آنجا بود تا اینکه پهلوانان به او گفتند اگر افراسیاب به ایران حمله کند کاری از کسی برنمیآید چون اکثر سپاهیان نزد توست پس شاه نیز پذیرفت
و خود بهسوی سیاوش گرد رفت. درراه تمام حکام به پیشوازش میآمدند
و پذیرایش بودند تا اینکه به نزد گیو رسید
و دو هفته پیش او ماند
و سپس سوار بر کشتی شد
و پس از هفت ماه به خشکی رسید
و سپاس خدای را بهجا آورد. وقتی به مکران رسید اشکش به پیشوازش آمد
و از او پذیرایی کرد سپس از نامداران آنجا کسی را برگزید
و مهتر مکران کرد
و بعد با سپاهیان به چین رفت پس از مدتی توقف در چین از آنجا حرکت کرد
و چین را هم به فغفور
و خاقان سپرد
و خود به سیاوخشگرد رفت
و در آنجا یاد پدر کرد
و به گریه افتاد
و سپس دویست بدره به رستم
و گیو داد. وقتی گستهم خبر ورودش را شنید به پیشوازش آمد
و او را به بهشت گنگ برد
و مدتی آنجا استراحت کرد. هیچکس آنجا از افراسیاب خبر نداشت پس از گنگ حرکت کرد
و بهسوی کاووس رفت
و آنجا را به گستهم سپرد . خسرو پیش میرفت تا به سغد رسید یک هفته آنجا بود
و بعد به بخارا رفت
و یک هفته هم در آنجا بود تا هفته دوم که غمگین شد
و به آتشکده رفت
و به نیایش خدا پرداخت سپس از جیحون گذشت
و به بلخ آمد. یک هفته نیز در بلخ بود سپس شاه ازآنجا به طالقان
و مرو
و نیشابور رسید
و ازآنجا به دامغان
و ری
و بغداد رفت
و سپس در جلوی خود هیونان را بهسوی پارس فرستاد. کاووس از خبر آمدن خسرو شاد شد
و همهجا را آذین بستند .
@Bookzic🍃🍃🌸🍃🍃@hakimtoosi