«ابلهان را همه شربت ز گلاب و قند است» و قوت دانا چیزی نیست جز خون جگر. این خون جگر در واقع همان تأسف و اندوه عمیقی است که او (حافظ) از پیشرفت خران دوپا دارد، پیشرفت کسانی که نان دلقکی و سفاهت خویش را می خورند یا نان دلقک پرستی و سفاهت دوستی مردم را. در اینصورت آیا آدم مستعدی مثل عبید زاکانی حق ندارد از زبان یک لولی به فرزند خویش بگوید که از علم مرده ریگ اهل مدرسه یک جو از هیچ جا حاصل نمی شود و حافظ به شکایت و ملال یادآوری کند که «فلک به مردم نادان دهد زمام مراد»؟