دارالخلیفه گفت : یک صد و صد و بیست و چهار هزار سکه یکجا! وگرنه توقیفی! شدم مسلم بن عقیل کوچه های تهران... به ضرب شمشیر لشکریان آپارتمانت... حق ات... حقوق ات... مرا کشتی! برآمدم کربلا! راهم را بستی... گفتم: چمدانم را بردارم بروم؛ یکی از اطراف یکی از اکناف گفتی: " نه سازش نه تسلیم جنگ جنگ تا پیروزی" زدی مرا انداختی زیر سمندت... لخته لخته افتادم و خون شدم و حسین بن علی شدم... چاک چاک شدم و چهار راه آذری شدم! بپا خواستم ؛ زینب بلاکش شده بودم من! این را نه بوزینگان درگاهت می فهمیدند؛ نه تو! که بودی در آغوش رومی ترین معشوقه هایت هر شام! اینبار؛ شاهسوارم که شهسوارم... دقیقن مختار ثقفی ام! اما عزیز من ! من اهل انتقام نیستم؛ هر چقدر می خواهی بیا و در مدینه من مروانی کن!