اسطوره تاریخ نیست، اما بیانگر برخی زوایای پنهان تاریخی است. نمونه آن را در زمان هوشنگ می یابیم که نشان می دهد که از آن زمان مردم به تمدن و ساخت خانه دست یافتند و هوشنگ بود که به آنان خانه سازی را آموخت. واژه هوشنگ دارای دو بخش است. "هو" که به معنی نیک است و "شنگ" به معنای آشیانه است؛ یعنی کسی که خانه های نیک دارد و آشیانه نیک می سازد. نمونه ديگرش نیز اینجاست که می بینیم تهمورث خط را اختراع می کند. پس، بن مایه های اساطیری طرز شکل گیری تمدن ایرانی را به ما نشان می دهند و فقط داستان نیستند. ورای داستان های شاهنامه حقایقی نهفته است. کار اسطوره این است که حقیقت را از میان توهمات و رویاهای جمعی بیرون بکشد. از این رو، ملتی که اسطوره ندارد بی هویت است. کهن ترين ملت ها زیباترین اسطوره ها را دارند. ملت های قدیم یونان، بین النهرین، مصر، چین و هند، اسطوره هایی غنی و پربار دارند. شناخت اساطیر شاهنامه نیز از این رو حائز اهمیت است که ما را با هویت و ریشه های باستانی مان پیوند می دهد.
بخش دوم شاهنامه مربوط به کیانیان و دوره حماسی است؛ هرچند با مضامین اسطوره ای نیز آمیخته است، این با آخرین شهریار مهم کیانی(کیخسرو) نمود بیشتری می یابد و پس از آن، بخش سوم یعنی بخش تاریخی شاهنامه آغاز می شود. بخش تاریخی(روزگار اشکانیان و ساسانیان) بسیار ملموس است و فردوسی آن را به تصویر کشیده است؛ گرچه گاهی با یافته های تاریخ نگاران و باستان شناسان مطابقت ندارد.
در اسطوره های زرتشتی نیز سه دوره سه هزار ساله داریم که جمعا نه هزار سال تاریخ جهان را به تصویر می کشد. اگر کمی دقت کنیم، درمی یابیم که این سه دوره تقریبا با سه دوره شاهنامه برابری می کند. از کیومرث تا جمشید تقریبا حدود هزار سال طول می کشد. از این رو، می بینیم که اسطوره تاریخ را نشان نمی دهد و این وظیفه تاریخ است که مثلا بگوید داریوش در چه زمانی کتیبه بیستون را نوشته است. اسطوره زمان و مکان دقیق ندارد بلکه بیشتر نازمان و نامکان است.
شاهنامه مضامین اساطیری را با حفظ فرهنگ اصیل ایرانی جاودان می کند و به تاریخ نگاری اساطیری می پردازد. اسطوره را نمی توان تاریخ نامید. گرچه برخی دانشمندان تلاش نموده اند که از اسطوره ها، تاريخ را استخراج کنند، ولی تاکنون موفق نبوده اند. اکنون اگر اسطوره تاریخ نیست، پس چرا شاهنامه را باید بخوانیم؟ فایده شناخت اسطوره ها و شخصیت هایی چون فریدون و کیومرث در چیست؟ شناخت شخصیت های کهن شاهنامه به منزله شناخت یک تمدن باستانی است که دارای شجره نامه بوده و دوره های متفاوت و متعددی داشته است. اگر می بینیم که پیش از تهمورث در شاهنامه خط و نگارشی وجود ندارد، درمی یابیم که هنوز به دوره تاریخی نرسیده ايم و این مربوط به دوره پیش از تاریخ و زمان پیش از هخامنشیان و مادها است و اگرچه فرهنگ و تمدن ایرانی به نوشتار درنیامده، ولی در حافظه ملت ایران باقی مانده است و بعدها از طریق روایات شفاهی، از فردی به فرد دیگر منتقل شده و به نوشتار درآمده است. شاهنامه یک گنجینه مهم بشری است که حافظه ملت ایران را در میان ملت های جهان ثبت و جاودان کرده است. هم هزاره های متمادی پیش از دوره مادها و دوره پیش از تاریخ در ایران و هم زمان های خیلی جلوتر در شاهنامه ثبت شده است. از این رو، می توان شاهنامه را از قدیمی ترین و زیباترین آثار در این زمینه دانست.
شاهنامه اسطوره نیست بلکه حماسه است، اما بسیاری از بخش های آن بر پایه اسطوره استوار است. اکنون ببینیم فرق میان اسطوره و حماسه در چیست؟ اسطوره کهن تر از حماسه است و بیانگر دریافت هایی از حیات و بیان نمادین ایزدان و موجودات فراطبیعی است. در حالی که حماسه اینگونه نیست. حماسه تبلور اتحاد و انسجام ملی در عصری ویژه است که در خداینامه نمود بیشتری می یابد. البته همین خداینامه است که بعدها با توجه به روایات شفاهی و متون پهلوی تغییر می یابد و شاهنامه نام می گیرد.
شاهنامه اثری است حماسی که مضامین اسطوره ای را مورد توجه قرار می دهد و کوشش فردوسی بر این بوده که با حفظ نام پهلوانان و شهریاران باستانی، آنها را با زبان حماسه به تصویر بکشد. فردوسی در روزگاری می زیست که روزگار اسطوره نبود. اما او از روی علایق ملی، مضامین اسطوره ای را که در خطر فراموشی قرار داشت و هویت ایرانی را که در خطر نابودی قرار گرفته بود، به حماسه تبدیل و وارد شاهنامه کرد. موضوع کلی در اساطیر شاهنامه، تقابل نور و تاریکی یا خیر و شر است که در بیشتر داستان ها دیده می شود. این تقابل در بیشتر داستانهای اساطیری شاهنامه به چشم می خورد. حتی این دوگانگی و تضاد را در واژگان آن زمان نیز می توان آشکارا دید. در شاهنامه ستیز خیر و شر را بارها می توان یافت که به نوعی مضمون اصلی شاهنامه را تشکیل می دهد. اما آنچه بنیان اصلی اسطوره ها را می سازد، ادوار اساطیری است. دوره نخست پیشدادیان است و شخصیت های اساطیری در آن فراوان است. یکی از این نمونه ها کیومرث است که در شاهنامه نخستین پادشاه است. حال آنکه در اوستا، نخستین انسان است. فردوسی از روی هوشمندی او را به یک شخصیت حماسی تبدیل می کند و او را پادشاه می نامد. البته در شاهنامه می بینیم که او یک انسان عادی است که در غار سکونت دارد. بعدها هوشنگ پدیدار می شود که تمدن یافته است و خانه سازی را یاد می گیرد و می آموزد. می بینیم که کیومرث یک انسان بدوی است و از لحاظ اسطوره ای و شخصیتی نه تنها پادشاه نیست بلکه یک انسان معمولی و حتی بدوی است. اما در اوستا "گیومرتن" نماد انسان نخستین است که از نطفه او نخستین زن و مرد پدید می آیند.
اسطوره و بنیان اساطیری در شاهنامه فردوسی از اهمیت شایانی برخوردار است. با آنکه اسطوره یکی از مهمترین مباحث شاهنامه شناسی را تشکیل می دهد، ولی تاکنون کمتر مورد توجه قرار گرفته است. شناخت مباحث اساطیری شاهنامه نیازمند توجه به دو دوره ایران باستان و میانه است. مهمترین مبحث شاهنامه تجلی اساطیر و فرهنگ ایرانی در آن است که باید از دیدگاه دانش اسطوره شناسی، که شاخه ای از علم انسان شناسی فرهنگی است، مورد ژرف کاوی قرار گیرد. یکی از مهمترین مباحثی که در شاهنامه به چشم می خورد، تجلی اسطوره در شعر است که در شاهنامه به زیباترین حالت توصیف شده است. البته تجلی اسطوره را امروز در آثار داستانی، هنری و حتی در نقاشی ها، نمایشنامه ها و فیلم ها نیز می توان یافت.
اگر به شناخت اسطوره ها در شاهنامه توجه کنیم، باید اسطوره های کهن را به عنوان یک ایرانی اصیل بشناسیم. انسان نیز با خواندن شاهنامه کاملا به رفتارها و دیدگاه های ایرانیان درباره فرهنگ و هنر ایرانی پی می برد و آنها را لمس می کند. این هویت های قومی و کهن حتی تا پس از اسلام ادامه می یابد و بدین جهت، ما می توانیم شاهنامه را پلی بنامیم که ایران باستان را به ایران دوره اسلامی پیوند می زند.
"سه دوره اساطیری، حماسی و تاريخی"
بخش اساطیری همان پل پیوند ایران باستان و ایران متاخر است. هرچند این شاهکار ادبی در دوره اسلامی آفریده شده، ولی ریشه در گذشته دور دارد. فردوسی به زیبایی از مضامین اساطیری داستان هایش بهره برده است تا این پیوند را برقرار کند و تداعی گر فرهنگ باستانی در جامعه باشد. بنابراین، توجه به مضامین اساطیری در جامعه یک اصل است و برای درک ریشه های هویتی و بومی بسیار اهمیت دارد.