هرکسی ، هم زجری ، هم دستی ، هم گنجی دارد آنکه با تو هم رزم است می خواهد با تو پیروز شود بر دشمن آنکه با تو هم خشم است می خواهد با تو فریاد کند حق با ماست آنکه با تو هم رنج است می داند چه کسی رنج تو را می خواهد آنکه اما نیستی هم بزمش خون فرزند تورا می نوشد آنکه اما نیستی هم دستش پشت پا می زندت تا بیفتی از پا تا بماند بالا دست آنکه اما نیستی هم گنجش ، می گوید :رنج تو گنج من است تو اگر تن خسته من آبادم تو اگر پا بسته من آزادم آنکه هم گنج تو باشد اما می پرسد : « رنج تو گنج چه کس باید باشد جز تو رنج ما گنج که می باید باشد جز ما » تو سلاحی خواهی ساخت از غرور و کینه و به هم رزمت خواهی گفت: "رزممان پاینده ، خشممان سوزنده ، گنجمان آینده"