شعر عرفانی از
#مولانا تا شوخیه مگه
دکتر
#اسماعیل_امینی شاعر و استاد دانشگاه:
ببین! ترانۀ عرفانی که کاری ندارد. تعدادی جمله بساز با جان و روان و جانان و یار و دلدار بعد مقداری پیمانه و میخانه و کاروان و ساربان هم بزن تنگِ کار، بده به خورد بازار. از تلویزیون هم خیالت راحت باشد که تا بگویی ترانۀ عرفانی خواندهام، دهانش آب میافتد و ترانهات را روی چشمش میگذارد و روزی صد دفعه پخش میکند. اصلاً برنامههای تلویزیون، سراپا عرفان و معنویت است ماشاءالله!
آن قدر معنویت و عرفان مصرف کرده که چشمهایش از خماری باز نمیشود. اصلاً عرفان خودمان را آن قدر خرج کرده که چیزی ته کیسه نمانده؛ پس رفت به سراغ عرفان هندی و چاکرا و ذن و بودیسم و از صبح تا پاسی از شب، انرژی مثبت است که از لب و دهانِ مجریان تلویزیون میتراود و برنامهها را طراوت میبخشد.
زمانی بود که شاهکار بینشپژوه، شده بود شاعر عرفانی تلویزیون و داد سخن میداد:
در میکده میچرخم از بادیه مینوشم
سبز است و سپید و سرخ این جامه که میپوشم
پس از آن ترانۀ عرفانی رفت به سمتِ تجربههای عمیقتری از سیر و سلوک و روزبه نعمتاللهی آمد و صدایش را با ضخامتی هولناک به افلاک رساند:
این نه منم من نه من منم من
ذرّۀ خاک وطنم من
بعد یکی دیگر آمد و از ترانههای قدیم، چیزهایی سر هم کرد و خواند:
عجب رسمیه رسم زمونه
تلویزیون، خیلی خوشحال شد. آن قدر خوشحال شد که از آن استاد فوری درخواست کرد، در شبکۀ جامجم برای ایرانیان خارج از کشور، شرح مثنوی بگوید همراه با ساز و آواز و عرفان و سر تکان دادن و نالیدن از دست زمونه!
به هرحال مدیران صداو سیما شنیده بودند که در آمریکا و اروپا، خواندنِ آثار جلال الدین مولوی مُد شده است و حتی شبکههای درپیتی ماهوارهای هم هر طور شده یک برنامۀ شرح مثنوی دارند برای جور شدن جنس عرفانی برنامههای شبکه.
به خاطر اهمیت عرفان، به گزارشگران فوتبال سپرده بودند که وسط گزارش ورزشی بگویند: در این لحظات عرفانی که موقع اذان است.
حالا آن همه عرفان بازی و از بادیه مینوشم و این نه منم من، دسته گلی تازه به بازار آورده است:
نظری به حال ما کن تا روم به سمت کویت
دیوانهتر از دلم نیست تا شود اسیر رویت
"ما" یعنی چند نفر ایستادهاند که آن دلبر طناز، نظری به حالشان کند، بعد از میانِ آنها یک نفرشان که همین راوی و خواننده است، برود به سمت کوی او و بشود اسیر روی او، اما بقیه همان جا بمانند با آن دلبر طناز چون دیوانهتر از دل آن راوی نیستند.
اما آن دلبر طناز که جان و جهان این خواننده است، قضیه را شوخی گرفته و قصدی دیگر دارد:
شوخیه مگه بذار بری نمونی
تو یار منی نشون به اون نشونی
معلوم میشود که آن جان و جهان، سواد درست و حسابی ندارد و با زبان نوشتاری حال نمیکند پس در این جا ناگهان لحن ترانه تغییر میکند. "اون نشونی" هم که در ترانه هیچ سرنخی ندارد، اشارهای است به یک مقولۀ حریم خصوصی بین خواننده و آن جان جهان.
یکی از سرنخهای آن مقولۀ حریم خصوصی شاید در این سطرها باشد:
چه کنم وجود من با دل تو ساز شد
همه دنیای من آن دلبر طناز شد
وجود خواننده با دل (تو) ساز شده است اما از آن طرف همه دنیای او معشوق دیگری است که دور است و با ضمیر اشاره به دور (آن) بیان میشود. معلوم میشود که (آن دلبر طناز) همه دنیای ترانه سرا و خواننده است و این (تو) کارهای نیست فقط در حد ساز شدنِ دل است.
بنابراین:
شوخیه مگه دلو بزنی به دریا
عاشقی کنی پرسه نزنی تو شب ها
اگر اهل عرفان هستی، تکلیف خودت را مشخص کن! چون این خواننده با کسی شوخی ندارد. یا (دلو) بزن به دریا، یا اگر عاشقی کنی باید پرسه نزنی تو شبها و سر موقع بروی به خانۀ معشوق و بشوی اسیر رویش تا ثابت کنی:
تو که بی وفا نبودی
پر جور و جفا نبودی
یعنی یک سطر از تصنیف قدیمی علی اکبر خان شیدا را وسط پرت و پلاهای خودت بیاوری و خیال کنی که چون سالهاست تلویزیون، غیر از همین ترانههای خیلی عرفانی امثال تو را پخش نمیکند، لابد مردم یادشان رفته است که ترانه و تصنیف در این مملکت، حاصل هنر و رنج و حرمان بزرگانی چون عارف و شیدا و بهار و بیژن ترقی و معینی کرمانشاهی است.
و آن همه زیبایی و هنر و عشق، حالا به لطف ابتذالِ زمانه و زمانۀ ابتذال، ترقی معکوس کرده است و از آن اوج رسیده است به این حضیض:
میرقصیدم میچرخیدم
نگاه گیرای تو را میدزدیم
میچرخیدم هی میرقصیدم
نفس نفس به دور تو میپیچیدم
مینشینی به برم امانم ببری
@Aghalamestan@Bookzic