#نقاش_غذا #نویسنده_بانو_اسیه #part10زود از پیشی برفتم خدا کنه کسی مار خدی همدیگه ندیده باشه
چون همه پی بی ابرو کردن یک دختر هستن
با اگه او دختر بیرون از خونه کار کنه
به راه خو ادامه دادم چن بار پشت سر خو نگاه کردم
هنوزم امو حس تعقیبم به دلم بود
و زود
خور بنداختم به سرا خو
ای
ادما ایشته عجیب رفتار میکنن
خو بمه چی
سلام کردم بری مادر خو
مثل همیشه بشیشتم که مونده گی مه کم شده
حق خو وردیشتم و هشت و نیم هزار دادم بری مادر خو
هیچ وقت پولا خو بیهوده خرج نمیکردم
از لباس خو گذشتم از فیشن خو از همه چیز
چری چون مایم پیشرفت کنم
رو پا خو ایستاد بشم و خیلی ارزو ها دگه دارم
که یکی یکی به خواست خدا براورده میکنم
خدی سینا بازی کردم
_ماریا کیف مه بیار
کیف مه اورد بری سینا ماشینک خریده بودم و به ماریا هم عروسک
خیلی خوشحال شدن
مادر: بگیر امی در جعبه وا کن
_باشه بدن
در جعبه وا کردم داخلی یک گلو بند خدی دوتا چوری بود
_بگیرن مادر اینا چیه
مادر: اینا همه دارو ندار منه میفهمم .کار میکنی تا رستورانت بخو وا کنی
بگیر اینا ببر بفروش و بری خو رستورانت وا کن
_اما مادر اینا .
مادر : اینا بری تو نگاه دیشتم عروس بشی بدم بتو اما فکر کنم نصیب نیه به عروسی تو بدم
از وا کردن رستورانت چی بهتر مم میایم پیش تو اشپز میشم میگیری مر
🙄😂😂_ها ایشته نمیگیرم بسته زنده گی مه از شمانه
واقعا خوشحال بودم
ازی کار مادر خو
وخیستم رو مادر خو بوس کردم که
مر دوا دادن
😂😂😂ماریا: بخوردی مادرمه
😏_مادر منه
❤️😍😜😜سینا: نیی مودل منه
_اوخخ جیگرر مه
😂😂مادر منه
مادر: وخیزن مادر سینا خونم
❤️❤️امشو خیلی خوشحال بودم بیزو دلمه نماست دگه اونجی کار کنم چون مریم هم نیه دگه میره پوهنتون
😐امسال هیچ بخیر سال دگه میرم
نون شاو بخوردم کمی خدی گوشی خو مار بازی کردم
ایته صرفه جویی میکردم که هنوز وقت نکردم بری خو گوشی لمسی بخرم
خو خیرر به قول همه
صدا بره و بیایع
🤦♀😂خودمم بی دغدغه نت و مجازیی
سر خو بگدیشتم و خاو شدم...
تا رفتن مه به رستورانت رهام امده بود
با گپا دیروز بیشتر ازو بد مه امد
مه حس میکردم که
😏🙄🙄رهام: گارسون
_برو مدثر ببین چی ماین مه برم اشپز خونه
مهران: مدثر یک دقه بیا زود باش
_افف گفتم بری ببینی
مدثر: ببینم چی مایه مهران
امروز مریم هم نماده بود به جایی یک دختر دگه امده بود
ساناز: سلامخبی
ایته خور تیار کرده بود فقد بگی عروسی امده
😐😂😂جا مری مه خالی
😅😢 ساناز: مه چکار کنم میشه بگی
_اول برو رختا خو عوض کن
پیش رهام هم نرفتم
و دیدم ساناز امد
_خوب ساناز برو سر میز ها سفارش ها بگیر
چشمی گفته برفت مم مصروف دگه کارا شدم
ساناز: اسم شما چیه؟
_رونیا هست
ساناز: رونیا او اقا گفت شما بیایم
خدا از دستی ازینا دیونه میشم
بررفتم پیشی
_بلییی دگه کار مه گرفتن سفارش ها نیه
رهام: بمه ربطی نداره کارت چیه
_خوب چی مایی
🤦♀🤦♀رهام: یک چیزی ماستم از تو بپرسم
_میشنوم
🙄😐