🖍 #عاشقی ب سبک "عاطفه"و" منوچهر"
💕قسمت چهل و یکم
💌اما
#سرطان یعنی مرگ
چیزی که دوست نداشتم منوچهر به آن فکر کند. دیده بودم حسرت خوردنش را از
#شهید نشدن و حالا اگر می دانست سرطان دارد...... نمی خواستم غصه بخورد. منوچهر چه قدر برایم از زیبایی مرگ گفت.
گفت:«خدا دوستم دارد که مرگ را نشانم داده و فرصت داده تا بیش تر تسبیحش کنم و نماز بخوانم.» من محو حرف هایش شده بودم؛ که منوچهر زد روی پایم و گفت:«مرثیه خوانی بس است. حالا بقیه ی راه را باهم می رویم. ببینم تو پرروتری یا من.» و من#دعا می کردم.
به گمانم اصرارهای من بود که از جنگ زنده برگشت. فکر می کردم فناناپذیر است. تا دم مرگ می رود و بر می گردد. هر روز صبح نفس راحت می کشیدم که یک شب دیگر گذشت. ولی از شب بعدش وحشت داشتم.
به خصوص از وقتی خون ریزی معده اش باعث شد گاه و بی گاه فشارش بیاید پایین و اورژانسی بستری شود و چند واحد خون بهش بزنند
#خون ریزی ها به خاطر تومور بزرگی بود که روی شریان اثنی عشر در آمده بود و نمی توانستند برش دارند.
این ها را که دکتر شفاییان می گفت، دلم می خواست آن قدر
#گریه کنم تا خفه شوم. دکتر گفت: هر چه دلت می خواهد گریه کن، ولی جلوی منوچهر باید بخندی، مثل سابق چون منوچهر باید آن قدر قوی باشد که بتواند مبارزه کند.
ما هم با شیمی درمانی و رادیوتراپی شاید بتوانیم کاری کنیم. این شایدها برای من باید بود.
می دیدم منوچهر چه طور آب می شود .
#شهید_منوچهر_مدق#کتاب_اینک_شوکران @bisimchi1